Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
velocity of approach
سرعت متوسط اب هنگام رسیدن به تاج سرریز یا سد
Other Matches
velocity of retreat
سرعت متوسط اب در پائین دست سرریز
mean velocity
سرعت متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
mean speed
سرعت متوسط
average speed
سرعت متوسط
average speed
سرعت متوسط حرکت
average reaction rate
سرعت متوسط واکنش
average molecular speed
سرعت مولکولی متوسط
overflowed
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflow
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflows
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
shut off
کاستن سرعت پیش از رسیدن به پیچ
muzzle velocity
سرعت گلوله هنگام خارج شدن از لوله
medium pace bowler
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
medium pacer
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
atmospheric braking
کند شدن سرعت حرکت یک جسم هنگام برخورد بااتمسفر
bsc
استاندارد برای اتصالات ارتباطی رسانههای با سرعت متوسط / بالا
privileged
مجاز به ادامه مسیر و گرفتن سرعت درصورت رسیدن قایق دیگر به ان
bump
حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
rollover
میانگیری که میتواندکاراکترها و فرمانهای تحریر شده را به هنگام بالابودن سرعت دخول انها نسبت به پردازش کامپیوتر ذخیره کند
gyrodyne
رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
income velocity of money
سرعت گردش درامدی پول متوسط تعداد دفعاتی که یک واحد پول روی کالاها وخدمات در طول سال مصرف میشود
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first
پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he
باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
overfall dam
سد سرریز
spillover
سرریز
spillway
سرریز
weir
سرریز
spillweir dam
سد سرریز
overfall
سرریز
weirs
سرریز
overflow
سرریز
overflows
سرریز
overflowed
سرریز
combined speed indicator
عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
speed ring
طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
inflow ratio
نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
indicated airspeed
سرعت تعیین شده بوسیله سرعت نمای هواپیما
burning rate
سرعت سوزش مهمات یا خرج سرعت مصرف سوخت
warning pipe
لوله سرریز
free spillweir
سرریز ازاد
gravity spillway dam
سد سرریز وزنی
portable weir
سرریز دستی
circular weir
سرریز مدور
spillway slab
تاوه سرریز
skew weir
سرریز اریب
fuse plug
سرریز خاکی
side weir
سرریز کناری
step weir
سرریز پلکانی
decants
سرریز کردن
run over
<idiom>
سرریز شدن
overflow check
مقابله سرریز
overflow indicator
سرریز نما
storm water overflow
سرریز اب باران
decanted
سرریز کردن
trapezoidal weir
سرریز ذوذنقهای
overflow pipe
لوله سرریز
overflow duct
مجرای سرریز
decanting
سرریز کردن
decant
سرریز کردن
overflow check
بررسی سرریز
overflow area
ناحیه سرریز
drag
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
dragged
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drags
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
machine number
عدد نسبت سرعت هواپیما به سرعت صوت
tachometer
اندازه گیر سرعت چرخش سرعت سنج
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
rate of flame propagation
سرعت پخش شدن شعله سرعت احتراق
overflow flag bit
بیت پرچم سرریز
thin plate weir
سرریز لبه تیز
notch piers
پایههای جانبی سرریز
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
variable ratio
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
muzzle velocity
سرعت دهانهای سرعت اولیه گلوله
rate of pouring
سرعت سیلان سرعت جاری شدن
measuring weir
سرریز اندازه گیری جریان اب در کانال
inputted
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
input
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
overflow
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
nappe
تیغه ابی که روی سرریز یابند ریزش میکند
overflows
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
overflowed
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
support
CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
chocked nozzle
خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
subsonic
با سرعت کمتر از سرعت صوت
accelerated
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerating
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerates
سرعت دادن سرعت گرفتن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
cut off velocity
سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک
air plot wind velocity
سرعت باد در مسیر هواپیما سرعت باد محاسبه شده
transonic
سرعت سیال بین مافوق صوت و زیر سرعت صوت
indicator
ثبات یا بیت علامت که وضعیت پردازنده و ثباتهایش را نشان میدهد مثل رقم نقلی یا سرریز
processor
کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasts
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fastest
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
declared speed
سرعت اعلام شده به ناوگان سرعت استاندارد ناوگان
airspeed
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
airspeeds
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
supersonic
هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
command speed
سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
ground speed
سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
aircraft block speed
سرعت خالص هواپیما سرعت هواپیما از نظرتئوریکی
dragway
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
dragstrip
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
at the same moment
در آن هنگام
moments
هنگام
night season
هنگام شب
night season
شب هنگام
nightfall
شب هنگام
time
هنگام
seasoned
هنگام
night tide
هنگام شب
nighttide
شب هنگام
moment
هنگام
season
هنگام
at nightfall
شب هنگام
at night
شب هنگام
at dark
هنگام شب
times
هنگام
timed
هنگام
term
هنگام
termed
هنگام
gamut
هنگام
terming
هنگام
oestrum
هنگام
during
هنگام
seasons
هنگام
night time
هنگام شب
night-time
هنگام شب
moderated
متوسط
medium
متوسط
intermedial
متوسط
mesne
متوسط
mediums
متوسط
moderates
متوسط
moderating
متوسط
averages
حد متوسط
intermediate
متوسط
averaged
متوسط
osculant
متوسط
average
حد متوسط
averaged
حد متوسط
life expectancies
سن متوسط
averages
متوسط
average
متوسط
meaner
متوسط
average limit of ice
حد متوسط یخ
mean
متوسط
mediocre
متوسط
moderate
متوسط
tolerable
متوسط
medium gravle
شن متوسط
averaging
متوسط
meant
متوسط
modal
متوسط
averaging
حد متوسط
meanest
متوسط
modals
متوسط
life expectancy
سن متوسط
fasts
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
calibrated air speed
سرعت هوایی تنظیم شده سرعت تنظیم شده هواپیما
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
isotach
خطوط میزان منحنی سرعت جریان اب خطوط جریان هم سرعت
at noon
هنگام فهر
on occasion
هنگام لزوم
update
به هنگام دراوردن
when entering
هنگام ورود
inprocess
هنگام کار
on arrival
هنگام ورود
to die in harness
هنگام کار
in
درفرف هنگام
binding time
هنگام انقیاد
daytime
هنگام روز
on seeing him
هنگام دیدن او
at one's leisure
هنگام فراغت
updates
به هنگام دراوردن
translate time
هنگام ترجمه
updated
به هنگام دراوردن
in-
درفرف هنگام
dusk
هنگام غروب
spring time
هنگام بهار
meal time
هنگام غذاخوری
at mess
هنگام خوردن
in case of emergency
هنگام اضطرار
hard times
هنگام تنگدستی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com