Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to set a good example
سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
Other Matches
model
سرمشق
patterns
سرمشق
fugle
سرمشق
pattern
سرمشق
copyslip
سرمشق
paragon
سرمشق
modeled
سرمشق
exemplars
سرمشق
exemplar
سرمشق
pacemaker
سرمشق
pacemakers
سرمشق
models
سرمشق
modelled
سرمشق
paragons
سرمشق
leads
سرمشق تقدم
lead
سرمشق تقدم
modeling
سرمشق دهی
example
سرمشق عبرت
to serve ad an example
سرمشق شدن
examples
سرمشق عبرت
modeling
سرمشق گیری
to give an example
سرمشق شدن
to take example
سرمشق گرفتن
typical
سرمشق بارز
give an example
سرمشق شدن
pattern lady
بانویی که سرمشق بانوان دیگر باشد
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
agreeability
خوبی
goodness
خوبی
nicety
خوبی
wellness
خوبی
admirableness
خوبی
agreeableness
خوبی
goodliness
خوبی
primeness
خوبی
charmingness
خوبی
niceness
خوبی
Excellency
خوبی
Excellencies
خوبی
niceties
خوبی
good wishes
ارزوی خوبی
I made a decent profit.
سود خوبی بر دم
a nice guy
آدم خوبی
the work was well paid
پول خوبی
poverty is a good test
خوبی است
the watch is warranted
خوبی ساعت
bovarism
بوواری خوبی
epicurus
و خوبی است
our library is well stocked
خوبی دارد
a nice guy
مرد خوبی
lambhood
بره خوبی
as good as
بهمان خوبی
graced
زیبایی خوبی
excellence
خوبی تفوق
graces
زیبایی خوبی
gracing
زیبایی خوبی
with the best of them
<idiom>
به خوبی هرکس
grace
زیبایی خوبی
fineness
لطافت خوبی
worse for wear
<idiom>
نهبه خوبی جدیدتر
He pocketed a tidy sum.
پول خوبی به جیب زد
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
maintain
به خوبی مراقبت شده
maintained
به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team.
ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
He writes well . he wields a formidable pen .
قلم خوبی دارد
maintains
به خوبی مراقبت شده
what a nice man he is!
چه ادم خوبی است !
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
they put up a good fight
جنگ خوبی کردند
She made a good wife.
اوزن خوبی ازآب درآمد
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
It is avery good ( an original ) idea.
فکر بسیار خوبی است
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
What find bath.
عجب حمام خوبی است
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
I got good marks in the exams .
نمرات خوبی درامتحان آوردم
have an eye for
<idiom>
سلیقه خوبی درچیزی داشتن
he is a bad husband
خانه دار خوبی نیست
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
Good number !
حقه
[نمایش]
خوبی بود!
She has been a good wife to him.
همسر خوبی برایش بوده
He has a good permanent job.
شغل ثابت خوبی دارد
paragon
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
fizzle out
<idiom>
خراب شدن بعداز شروع خوبی
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
well handled
بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
paragons
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round
گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
This is a good residential are ( neighbourhood ) .
اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
coloury
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
blessing in disguise
<idiom>
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
We all think he is very nice.
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
organisations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
optical
طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
graphics
UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
utilitarianism
بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
dark bulb
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
letter quality printing
چاپ با چاپگر matrix-dot که نوشتار با کیفیت بهتر دارد به خوبی ماشین تایپ با افزایش فاصله بین نقاط
aniline
رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
He's a good director but he doesn't bear
[stand]
comparison with Hitchcock.
او
[مرد ]
کارگردان خوبی است اما او
[مرد]
قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
He shoots well
خوب تیر می اندازد ( تیر انداز خوبی است )
onion skin
پوست پیاز
[از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
the well was a bad producer
ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
Energy Star
استانداردی در صفحه نمایش کامپیوتر یا سایر وسایل الکتریکی برای اینکه بگوید محصول به خوبی طراحی شده است و الکتریسیته را هدر نمیدهد
Farahan
فراهان
[این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
dead wool
پشم مرده
[که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
go on
<idiom>
گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
put
گذاشتن
puts
گذاشتن
putting
گذاشتن
run home
جا گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
to trample on
گذاشتن
placement
گذاشتن
placements
گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
leaving
گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
let
گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
lets
گذاشتن
loads
گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
infiltrates
گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
letting
گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
take in
تو گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
place
گذاشتن
leave
گذاشتن
places
گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
load
گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
lays
گذاشتن
lay
گذاشتن
placing
گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
inculcates
پا گذاشتن
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
mouthed
در دهان گذاشتن
hang-ups
معوق گذاشتن
mortgaging
گرو گذاشتن
hang-up
معوق گذاشتن
mouths
در دهان گذاشتن
hang up
معوق گذاشتن
strands
تنها گذاشتن
strand
تنها گذاشتن
exposing
بی پناه گذاشتن
to put a way
کنار گذاشتن
earmark
کنار گذاشتن
to sow mines
مین گذاشتن
undercharge
کم خرج گذاشتن در
split hairs
<idiom>
فرق گذاشتن
to put by
کنار گذاشتن
salve
ضماد گذاشتن
trace
اثر گذاشتن
traced
اثر گذاشتن
traces
اثر گذاشتن
mortgages
گرو گذاشتن
to take in a reef
بادبان را تو گذاشتن
mortgage
گرو گذاشتن
mouthing
در دهان گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com