Total search result: 238 (21 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
assemble |
سرهم کردن |
assembled |
سرهم کردن |
assembles |
سرهم کردن |
patch |
سرهم کردن |
patches |
سرهم کردن |
|
|
Search result with all words |
|
bumble |
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن |
bumbled |
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن |
bumbles |
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن |
revamp |
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن |
revamped |
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن |
revamping |
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن |
revamps |
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن |
fudge |
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن |
fudged |
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن |
fudges |
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن |
fudging |
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن |
paste |
سر هم کردن سرهم بندی کردن |
pasted |
سر هم کردن سرهم بندی کردن |
pastes |
سر هم کردن سرهم بندی کردن |
pasting |
سر هم کردن سرهم بندی کردن |
railroad |
سرهم بندی کردن |
railroads |
سرهم بندی کردن |
bungle |
سرهم بندی کردن |
bungled |
سرهم بندی کردن |
bungles |
سرهم بندی کردن |
bungling |
سرهم بندی کردن |
bollix |
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن |
bunlge |
سرهم بندی کردن |
flimflam |
سرهم بندی کردن |
foozle |
بدزدن سرهم بندی کردن |
jerry build |
سرهم بندی کردن |
slub |
سرهم بندی کردن |
slubber |
نخ نیم تاب سرهم بندی کردن |
to huddle up a piece of work |
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن |
to knock together |
سرهم بندی کردن |
to patch up |
خواباندن سرهم بندی کردن |
vamp |
وصله کردن سرهم بندی کردن |
To do something slapdash. |
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن ) |
Other Matches |
|
blow-by-blow |
پشت سرهم |
blow by blow |
پشت سرهم |
awkward |
سرهم بند |
tandom |
پشت سرهم |
successive <adj.> |
پشت سرهم |
fiddle around <idiom> |
سرهم بندی |
consecutive |
پشت سرهم |
sequential <adj.> |
پشت سرهم |
consecutive <adj.> |
پشت سرهم |
tinkerer |
سرهم بند |
snow job |
سرهم بندی |
at a stretch |
پشت سرهم |
patchery |
سرهم بندی |
botchery |
سرهم بندی |
tinkers |
سرهم بندی |
flimfalmmer |
سرهم بند |
tinkered |
سرهم بندی |
tinker |
سرهم بندی |
in quick succession |
تندپشت سرهم |
burst |
پشت سرهم |
seriate |
پشت سرهم |
bursts |
پشت سرهم |
successive |
پشت سرهم |
patching |
سرهم بندی |
tinkering |
سرهم بندی |
end to end |
سرهم پیوسته |
identikit |
سرهم بندی شده |
burst mode |
وجه پشت سرهم |
tandem computers |
کامپیوترهای پشت سرهم |
burst mode |
وضعیت پشت سرهم |
ersatz |
سرهم بندی شده |
identikits |
سرهم بندی شده |
patch cord |
سیم سرهم بندی |
shake-ups |
سرهم بندی دگرگونی |
arcade |
طاقهای پشت سرهم |
shake-up |
سرهم بندی دگرگونی |
shake up |
سرهم بندی دگرگونی |
seriate |
پشت سرهم اوردن |
patchboard |
تخته سرهم بندی |
day and night <idiom> |
شب وروز پشت سرهم |
patch panel |
تابلوی سرهم بندی |
what a pretty mess he made |
خوب سرهم بندی کرد |
chain-smoker |
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد |
He is a chain smoker. |
پشت سرهم سیگار می کشد |
piece part |
قطعه سرهم و جدا نشدنی |
chain-smokers |
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد |
chain smoker |
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد |
i wrote letter a letter |
چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم |
fugue |
قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند |
fugues |
قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند |
non procedural language |
زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را |
assembly lines |
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد |
assembly line |
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد |
fugal |
وابسته به قطعهای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند نوعی ماشین پشم خشک کن |
continuous |
ارسال داده سریع که در آن کلمات داده همزمان نیستند ولی به سرعت پشت سرهم می آیند |
randem |
پشت سرهم گردونهای که سه اسب پشت سر هم انرابکشند |
single file |
صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |