Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
Other Matches
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
overseer
سرکار
overseers
سرکار
taskmaster
سرکار
taskmasters
سرکار
lady ship
سرکار علیه
aye aye
بله سرکار
you and i
بنده و سرکار
thank you
لطف سرکار زیاد
thank you
مرحمت سرکار زیاد
disallowed
قائل نشدن
to get out of the way
مانه نشدن
resist temptation
وسوسه نشدن
to fall through
موفق نشدن
disallow
قائل نشدن
to keep up one's spirits
دلسرد نشدن
to miss fire
کامیاب نشدن
to miss plant
سبز نشدن
to put by
تسلیم نشدن
unsay
گفته نشدن
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
disallowing
قائل نشدن
disallows
قائل نشدن
to go wrong
موفق نشدن
excluding
شامل نشدن
keep cold
دست پاچه نشدن
to keep cold
دست پاچه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
underdraw
کشیده نشدن زه تا اخر
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
expostfacto
عطف به ماسبق نشدن قانون
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
blackout
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
blackouts
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
leakage
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
leakages
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
To keep one s distmce from some one .
از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
ratchet effect
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
presenting
حاضر
agreeable
حاضر
presented
حاضر
existing
حاضر
presents
حاضر
stock
:حاضر
in the saddle
حاضر
ubiquitous
حاضر
stocked
:حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
present
حاضر
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
roll call
حاضر و غایب
ready wit
حاضر جوابی
readiness to report
حاضر جوابی
get ready
حاضر شدن
at the present moment
درحال حاضر
operationally ready
حاضر به عملیات
operationally ready
حاضر به کار
make ready
حاضر شدن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
toss off
<idiom>
حاضر جواب
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
stand by
حاضر بودن
to e. an appearance
حاضر شدن
at the moment
در حال حاضر
at present
در حال حاضر
currents
در حال حاضر
rigged
وضع حاضر
rigs
وضع حاضر
omnipresent
همه جا حاضر
delicatessen
اغذیه حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
action front
حاضر به تیر
readies
قبضه حاضر
readies
حاضر به کار
readied
قبضه حاضر
repartee
حاضر جوابی
readied
حاضر به کار
here
بدینسو حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
current
در حال حاضر
rig
وضع حاضر
existing
در حال حاضر
readying
حاضر به کار
operational
حاضر به کار
ready
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
active
حاضر بخدمت
willing
حاضر خواهان
attend
حاضر بودن
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
readying
قبضه حاضر
fair game
طعمهی حاضر و آماده
unready
غیراماده حاضر نشده
ready position
حالت حاضر به تیر
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
show up
سر موقع حاضر شدن
action
فرمان حاضر به تیر
actions
فرمان حاضر به تیر
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
to conjure up
با سحر حاضر کردن
attender
شخص حاضر در جایی
operational route
جاده حاضر به کار
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
call the roll
حاضر و غایب کردن
i agreed to go
حاضر شدم بروم
roll-calls
حاضر و غایب کردن
he refused to go
حاضر نشد برود
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
get ready
حاضر کردن یا شدن
roll-call
حاضر و غایب کردن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
fitting out
حاضر کردن ناو
obliging
حاضر خدمات مهربان
march order
حاضر براه کردن
lanolin
لانولین
[ماده چربی موجود در سطح الیاف پشم که در صورت شسته نشدن حالت انعطاف پذیری و درخشندگی به فرش های پشمی می بخشد.]
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
make ready
اماده شدن حاضر کردن
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
get ready
اماده شدن حاضر کردن
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
show up
حاضر شدن حضور یافتن
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
embattle
حاضر شدن برای جنگ
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colours
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
raise pistol
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
embattle
حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
individual demand schedule
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
resident school
مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
inactive
پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
minuteman
داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com