Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (14 milliseconds)
English
Persian
strangle
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن
Search result with all words
straggle
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggled
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggles
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggling
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
Other Matches
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
to be on tenters
سرگردان بودن
to be on tenter hooks
سرگردان بودن
wander
سرگردان بودن
wandered
سرگردان بودن
wanders
سرگردان بودن
traipsing
سرگردان بودن ول گشتن
traipse
سرگردان بودن ول گشتن
traipses
سرگردان بودن ول گشتن
traipsed
سرگردان بودن ول گشتن
straggle
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggled
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggling
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggles
هرزه روییدن سرگردان بودن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
disperse
متفرق ساختن متفرق کردن
dispersed
متفرق ساختن متفرق کردن
dispersed
متفرق شدن متفرق کردن
dispersing
متفرق شدن متفرق کردن
dispersing
متفرق ساختن متفرق کردن
disperses
متفرق شدن متفرق کردن
disperses
متفرق ساختن متفرق کردن
disperse
متفرق شدن متفرق کردن
interspersing
متفرق کردن
intersperses
متفرق کردن
intersperse
متفرق کردن
interspersed
متفرق کردن
straggle
متفرق شدن
dispersible
متفرق شدنی
dispersedly
بطور متفرق
the troops were scattered
عده متفرق شد
straggling
متفرق شدن
the crowd scattereal
جمعیت متفرق شد
straggles
متفرق شدن
scatter
متفرق کردن
straggled
متفرق شدن
scatters
متفرق کردن
dispersive
متفرق کننده
retreats
فرمان متفرق شوید
retreating
فرمان متفرق شوید
retreated
فرمان متفرق شوید
retreat
فرمان متفرق شوید
the troops were scattered
سپاهیان متفرق شدند
effuse
پخش کردن پراکنده و متفرق
dismass
بهم زدن صف و متفرق شدن
stragglers
سرگردان
runabout
سرگردان
runabouts
سرگردان
straggler
سرگردان
discursive
سرگردان
stray
سرگردان
mazed
سرگردان
straying
سرگردان
vortexes
سرگردان
vortices
سرگردان
strayed
سرگردان
adrift
سرگردان
forlorn
سرگردان
strafed
سرگردان
astray
سرگردان
strafes
سرگردان
vortex
سرگردان
gadabout
سرگردان
wandering
سرگردان
wanderings
سرگردان
erratic
سرگردان
strafe
سرگردان
wanderer
سرگردان
dp
سرگردان
strays
سرگردان
straggles
سرگردان اواره
to be
[left]
stranded
سرگردان شدن
eddy current
جریان سرگردان
straggler
فراری سرگردان
errantly
بطور سرگردان
stragglers
فراری سرگردان
strays
گم شده یا سرگردان .
wandered
سرگردان شدن
wander
سرگردان شدن
straggled
سرگردان اواره
wanders
سرگردان شدن
to lead a
سرگردان کردن
errant
سرگردان حادثه جو
to go a
سرگردان شدن
stray current
جریان سرگردان
extravagate
سرگردان شدن
frustrated cargo
کالای سرگردان
straying
گم شده یا سرگردان .
divagate
سرگردان شدن
straggle
سرگردان اواره
straggling
سرگردان اواره
to be in a quandery
سرگردان یامتحیرشدن
stray
گم شده یا سرگردان .
derelict
ناو سرگردان
dodger
دور سرگردان جاخالی کن
dodgers
دور سرگردان جاخالی کن
ghost signals
علایم راداری سرگردان
erratically
بطور سیاریا سرگردان
roil
مخلوط کردن سرگردان شدن
awash
سرگردان بر روی امواج دریا
chaining
اتصال اجزا با استفاده از روش زنجیره سرگردان
loosest
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
looser
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
disbands
منحل کردن متفرق کردن یا شدن
disband
منحل کردن متفرق کردن یا شدن
disbanding
منحل کردن متفرق کردن یا شدن
spasur
سیستم اکتشاف فضایی که مخصوص کشف اشیاء سرگردان در فضای جو زمین است
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
teleran system
نوعی سیستم ناوبری که بااستفاده از رادارهای زمینی و سیستم تلویزیونی هواپیماهای سرگردان دراطراف محوطه فرودگاه را به باند هدایت میکند
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
depend
مربوط بودن منوط بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consist
شامل بودن عبارت بودن از
reside
ساکن بودن مقیم بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com