Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
straggle
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggled
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggles
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggling
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
Other Matches
traipsing
سرگردان بودن ول گشتن
traipse
سرگردان بودن ول گشتن
traipses
سرگردان بودن ول گشتن
traipsed
سرگردان بودن ول گشتن
strangle
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
wandered
سرگردان بودن
to be on tenter hooks
سرگردان بودن
wanders
سرگردان بودن
wander
سرگردان بودن
to be on tenters
سرگردان بودن
straggles
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggled
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggle
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggling
هرزه روییدن سرگردان بودن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
disperses
متفرق ساختن متفرق کردن
dispersing
متفرق شدن متفرق کردن
dispersed
متفرق شدن متفرق کردن
disperse
متفرق شدن متفرق کردن
disperses
متفرق شدن متفرق کردن
dispersing
متفرق ساختن متفرق کردن
disperse
متفرق ساختن متفرق کردن
dispersed
متفرق ساختن متفرق کردن
straggling
متفرق شدن
intersperses
متفرق کردن
interspersed
متفرق کردن
the troops were scattered
عده متفرق شد
straggle
متفرق شدن
dispersible
متفرق شدنی
straggled
متفرق شدن
scatters
متفرق کردن
intersperse
متفرق کردن
straggles
متفرق شدن
the crowd scattereal
جمعیت متفرق شد
dispersedly
بطور متفرق
scatter
متفرق کردن
dispersive
متفرق کننده
interspersing
متفرق کردن
the troops were scattered
سپاهیان متفرق شدند
retreated
فرمان متفرق شوید
retreating
فرمان متفرق شوید
retreats
فرمان متفرق شوید
retreat
فرمان متفرق شوید
effuse
پخش کردن پراکنده و متفرق
dismass
بهم زدن صف و متفرق شدن
wandering
سرگردان
straggler
سرگردان
wanderer
سرگردان
wanderings
سرگردان
adrift
سرگردان
strays
سرگردان
stragglers
سرگردان
astray
سرگردان
forlorn
سرگردان
straying
سرگردان
dp
سرگردان
runabouts
سرگردان
strayed
سرگردان
discursive
سرگردان
gadabout
سرگردان
erratic
سرگردان
mazed
سرگردان
vortices
سرگردان
vortexes
سرگردان
stray
سرگردان
vortex
سرگردان
strafes
سرگردان
strafed
سرگردان
strafe
سرگردان
runabout
سرگردان
stragglers
فراری سرگردان
to be in a quandery
سرگردان یامتحیرشدن
to go a
سرگردان شدن
straggles
سرگردان اواره
errant
سرگردان حادثه جو
divagate
سرگردان شدن
eddy current
جریان سرگردان
errantly
بطور سرگردان
extravagate
سرگردان شدن
frustrated cargo
کالای سرگردان
to lead a
سرگردان کردن
straggle
سرگردان اواره
straggled
سرگردان اواره
to be
[left]
stranded
سرگردان شدن
derelict
ناو سرگردان
wanders
سرگردان شدن
wandered
سرگردان شدن
straggler
فراری سرگردان
straggling
سرگردان اواره
strays
گم شده یا سرگردان .
straying
گم شده یا سرگردان .
stray
گم شده یا سرگردان .
stray current
جریان سرگردان
wander
سرگردان شدن
ghost signals
علایم راداری سرگردان
dodgers
دور سرگردان جاخالی کن
dodger
دور سرگردان جاخالی کن
erratically
بطور سیاریا سرگردان
awash
سرگردان بر روی امواج دریا
roil
مخلوط کردن سرگردان شدن
chaining
اتصال اجزا با استفاده از روش زنجیره سرگردان
To loaf about . To loiter .
ول گشتن
puttered
ول گشتن
sloshing
ول گشتن
to poke a bout
ول گشتن
to muck a bout
ول گشتن
roam
گشتن
putter
ول گشتن
swivel
گشتن
putters
ول گشتن
hang around
ول گشتن
swivelled
گشتن
swivels
گشتن
searchingly
گشتن
seach
گشتن
go about
گشتن
roamed
گشتن
searched
گشتن
seek
گشتن
searches
گشتن
strangle
ول گشتن
puttering
ول گشتن
seeking
گشتن
seeks
گشتن
to go about
گشتن
sloshes
ول گشتن
roaming
گشتن
to knock about
ول گشتن
slosh
ول گشتن
search
گشتن
roams
گشتن
to fool about
ول گشتن
idlest
ازاد گشتن
trundled
گشتن چرخیدن
to look for anything
چیزی گشتن
idled
ازاد گشتن
idle
ازاد گشتن
to prospect
[for]
گشتن
[بدنبال]
idles
ازاد گشتن
to draw blank
گشتن وچیزی
turns
گشتن چرخیدن
orbit
بدورمداری گشتن
orbited
بدورمداری گشتن
orbits
بدورمداری گشتن
putter
مهمل گشتن
turn
گشتن چرخیدن
puttering
مهمل گشتن
putters
مهمل گشتن
ranksack
خوب گشتن
to fish in troubled waters
پی بازاراشفته گشتن
grows
شدن گشتن
fossick
خوب گشتن
trundle
گشتن چرخیدن
trundles
گشتن چرخیدن
trundling
گشتن چرخیدن
To adore (dote on) someone.
دورکسی گشتن
circumvolve
دور گشتن
trolls
گشتن سراییدن
to look for work
پی کار گشتن
puttered
مهمل گشتن
troll
گشتن سراییدن
grow
شدن گشتن
circumambulate
بدورچیزی گشتن
to rev up
تند گشتن
To look for a pretext ( an excuse ).
پی بهانه گشتن
to search for anything
پی چیزی گشتن
to turn round
دور گشتن
trundl
غلتیدن گشتن
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
looser
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loosest
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
encircled
دورچیزی گشتن دربرداشتن
encircle
دورچیزی گشتن دربرداشتن
to search
گشتن
[جستجو کردن]
go
گشتن رواج داشتن
slue
بدور محورثابتی گشتن
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
encircles
دورچیزی گشتن دربرداشتن
to grope for anything
درتاریکی پی چیزی گشتن
goggled
چپ نگاه کردن گشتن
to hang about
گشتن معطل شدن
encircling
دورچیزی گشتن دربرداشتن
goes
گشتن رواج داشتن
scrounge around
<idiom>
درپی چیزی گشتن
pound the pavement
<idiom>
دنبال کار گشتن
orb
بدور چیزی گشتن
groped
در تاریکی پی چیزی گشتن
grope
در تاریکی پی چیزی گشتن
roll
غلت خوردن گشتن
rolled
غلت خوردن گشتن
prowls
درپی شکار گشتن
prowling
درپی شکار گشتن
prowled
درپی شکار گشتن
prowl
درپی شکار گشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com