English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
Other Matches
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll . با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
circuitously بطورغیرمستقیم
to do a thing in a round way بطورغیرمستقیم کاریراکردن
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
dexiotropic واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
to save one's brath دم نزدن
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to miss the goal به گل نزدن [ورزش]
pipe down حرف نزدن
to miss a mark نشانی را نزدن
to take it easy جوش نزدن
to fret and fume inwardly سوختن ودم نزدن
to pay one's way بدهی بهم نزدن
Take it easy. calm down. cool down. جوش نزدن ( سخت نگیر )
attention to port احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
to not lift a finger <idiom> دست به سیاه و سفید نزدن [اصطلاح]
The main road bears to the right. این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
plain dealing معامله راست حسینی راست باز
orthotropous دارای تخمک راست راست اسه
To lead an idle life. راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
one two ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
off خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
straightens راست کردن
set right راست کردن
erect راست کردن
prink راست کردن
erects راست کردن
deskew راست کردن
erecting راست کردن
straighten راست کردن
straightened راست کردن
unbends راست کردن
straightening راست کردن
unbend راست کردن
unbent راست کردن
erected راست کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
straighten راست کردن یا شدن
straightens راست کردن یا شدن
right justify هم تراز کردن از راست
erecting سیخ راست کردن
straightened راست کردن یا شدن
erect سیخ راست کردن
erects سیخ راست کردن
straightening راست کردن یا شدن
erected سیخ راست کردن
image erection راست کردن تصویر
erectable قابل راست کردن یا بنا کردن
To cook up a story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
to tell a coke-and-bull story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to play square راست وحسینی بازی کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
to spin a yarn <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
starboard بطرف راست حرکت کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
acey deucy کوتاهتر کردن رکاب راست ازرکاب چپ
to cry wolf too often کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
righted شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose step رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
goose-stepping رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-step رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
right شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose-steps رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
goose-stepped رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
rectification تصویر کردن یک عکس مورب هوایی روی یک سطح افقی راست کردن عکس
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
thrust فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusts فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
side step فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
rodeo سوار کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
rodeos سوار کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
carvings کنده کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
splay منبت کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
inlaying خاتم کاری کردن
carve کنده کاری کردن
splays منبت کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
flourished زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
carved کنده کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
refashion دست کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
lubrication روغن کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
inlay خاتم کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
plaster گچ کاری کردن اندود
hammered چکش کاری کردن
carves کنده کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
inlays خاتم کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
step in مداخله بیجا در کاری کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
systematization اسلوبی کردن همست کاری
lime با اهک کاری سفید کردن
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
limes با اهک کاری سفید کردن
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com