Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English
Persian
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
Other Matches
eliminates
برطرف کردن
acquit
برطرف کردن
dispelling
برطرف کردن
dispels
برطرف کردن
dispelled
برطرف کردن
surmounting
برطرف کردن
surmounts
برطرف کردن
eliminated
برطرف کردن
overblow
برطرف کردن
eliminate
برطرف کردن
clear the air
شک را برطرف کردن
surmount
برطرف کردن
looser
برطرف کردن
loose
برطرف کردن
dispel
برطرف کردن
eliminating
برطرف کردن
loosest
برطرف کردن
surmounted
برطرف کردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
to brak through an obstacle
مانعی را برطرف کردن
removing
دورکردن برطرف کردن
antialiasing
برطرف کردن بدنمایی
acquits
برطرف کردن اداکردن
removes
دورکردن برطرف کردن
remove
دورکردن برطرف کردن
acquitting
برطرف کردن اداکردن
to get somebody out of the way
کسی را برطرف کردن
to smooth a difficulty
اشکالی را رفع یا برطرف کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
remove
دور کردن برطرف کردن
removes
دور کردن برطرف کردن
removing
دور کردن برطرف کردن
rectify
برطرف کردن جبران کردن
rectified
برطرف کردن جبران کردن
rectifies
برطرف کردن جبران کردن
declaratory statute
هدف ازتصویب این نوع قانون برطرف کردن شک و تردیدی است که در مورد بعضی قوانین بروز میکند
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to get over
برطرف کردن طی کردن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
insuperable
برطرف نکردنی
resolving
برطرف سازی
surmountable
برطرف کردنی
pass off
برطرف شدن
resolver
برطرف کننده
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
ground suppressor
برطرف کننده کوتهمداری
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
removal
برطرف سازی نقل مکان
eliminable
حذف کردنی برطرف شدنی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
deodorant
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد
deodorants
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
lifter
مرتفع کننده برطرف کننده
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
make something do
با چیزی تا کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
to cut something
چیزی را کم کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
deduct
کم کردن چیزی از کل
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
endowing
چیزی راوقف کردن
endows
چیزی راوقف کردن
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to touch something
لمس کردن چیزی
endow
چیزی راوقف کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com