Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English
Persian
order
سفارش دادن دستور دادن
Search result with all words
order
دستور دادن سفارش
Other Matches
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
indent
سفارش دادن
order
سفارش دادن
indenting
سفارش دادن
send away for
سفارش دادن
place an order
سفارش دادن
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
indents
سفارش دادن
to book something
چیزی را سفارش دادن
reorder
دوباره سفارش دادن
bespeak
ازپیش سفارش دادن
engages
از پیش سفارش دادن
To place an order for some goods.
کالائی را سفارش دادن
engage
از پیش سفارش دادن
order
سفارش دادن کالا یا جنس
order
سفارش دادن تنظیم کردن
indent upon a person for goods
درخواست یا سفارش کالا به کسی دادن
To order a meal.
سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
procurement lead time
زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
lead time
مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
direct
: دستور دادن
intuited
دستور دادن
intuit
دستور دادن
to give instractions
دستور دادن
dictate
دستور دادن
order
دستور دادن
directed
: دستور دادن
intuiting
دستور دادن
intuits
دستور دادن
directs
: دستور دادن
dictate
دستور دادن
dictated
دستور دادن
dictates
دستور دادن
dictating
دستور دادن
order
دستور سفارش
to orders dinner
دستور ناهار دادن
cry havoc
دستور غارت دادن
to issue marching order
دستور پیشروی دادن
[ارتش]
to put any one up to something
کسی را در کاری دستور دادن
recalls
دستور تجمع قوا دادن
recalled
دستور تجمع قوا دادن
recall
دستور تجمع قوا دادن
to recall the troops from Mali
دستور تجمع قوا را از کشورمالی دادن
comment
ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented
ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commenting
ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
extracted
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracting
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extract
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts
دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
CDs
دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
CD
دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
device
کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
devices
کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
jump instruction
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
cls
در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
standing orders
دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
standing order
دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
statements
1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
statement
1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
irritates
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com