Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 92 (6 milliseconds)
English
Persian
To be most insistent. To hold tight.
سفت وسخت چسبیدن
Other Matches
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
sinter
بستن وسخت شدن
stiffenj
سفت وسخت کردن
bluenose
ادم متعصب وسخت گیر
catalepsy
تصلب وسخت شدن عضلات
age
سرد وسخت کردن فولاد
ages
سرد وسخت کردن فولاد
sandalwoods
چوب محکم وسخت صندل سفید
sandalwood
چوب محکم وسخت صندل سفید
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to be round with any one
با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
double standard
قواعد تبعیض امیز وسخت گیرمخصوصا نسبت بجنس زن
blockbuster
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
martinets
ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
martinet
ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
inhere
چسبیدن
cohering
چسبیدن
handfast
چسبیدن
adhere
چسبیدن
adhered
چسبیدن
adheres
چسبیدن
adhering
چسبیدن
coheres
چسبیدن
cohered
چسبیدن
cohere
چسبیدن
cleaves
چسبیدن
grips
چسبیدن به
glue
چسبیدن
cleaved
چسبیدن
gripping
چسبیدن به
glueing
چسبیدن
gripped
چسبیدن به
grip
چسبیدن به
cleave
چسبیدن
gluing
چسبیدن
glues
چسبیدن
stick
چسبیدن
To cling to someone.
به کسی چسبیدن
to tackle to
بکار چسبیدن
regelate
بهم چسبیدن
adequateness
چسبیدن پیوستن
to hang on to anything
بچیزی چسبیدن
hold
چسبیدن نگاهداری
holds
چسبیدن نگاهداری
heat bond
چسبیدن گرم
conglutination
بهم چسبیدن
hang on to something
بچیزی چسبیدن
hang together
بهم چسبیدن
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
hold by
به چیزی چسبیدن
shadowed
چسبیدن به حریف
shadowing
چسبیدن به حریف
cling
چسبیدن پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
gluing
چسباندن چسبیدن
adhere
چسبیدن پیوستن
shadows
چسبیدن به حریف
shadow
چسبیدن به حریف
adhered
چسبیدن پیوستن
glueing
چسباندن چسبیدن
glues
چسباندن چسبیدن
adheres
چسبیدن پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
glue
چسباندن چسبیدن
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
on one's chest
<idiom>
عین کنه چسبیدن
tasten
سفت شدن چسبیدن
to cling to the old ways
به رسوم قدیمی چسبیدن
rigid adherence to a thing
سفت چسبیدن بچیزی
hangs
مصلوب شدن چسبیدن به
snaps
چسبیدن به قاپ زدن
snapping
چسبیدن به قاپ زدن
hang
مصلوب شدن چسبیدن به
snap
چسبیدن به قاپ زدن
snapped
چسبیدن به قاپ زدن
inclip
چسبیدن دراغوش گرفتن
clog
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogged
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogs
به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
gripe
گیره چسبیدن قبضه کردن
agglomerate
توده کردن بهم چسبیدن
to be wedded to an opinion
بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
aggregate interlocking
بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
deterrence
به زمین چسبیدن از ترس از عمل بازماندن
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
coanda effect
گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
turn turtle
چسبیدن به تخته موج ووارونه شدن در موج
sserry
بهم فشردن بهم چسبیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com