English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
Other Matches
branch یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branches یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
decisions دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decision دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
conditioning شرطی کردن شرطی سازی
apodosis مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
conditioned شرطی
provisory شرطی
conditional شرطی
eventual شرطی
protatic شرطی
provisional شرطی
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
on no condition به هیچ شرطی
the subjunctive mood وجه شرطی
soft hyphen خط تیره شرطی
subjunctive وجه شرطی
provisional شرطی مشروط
conditioned response واکنش شرطی
provisos جمله شرطی
conditioned inhibition بازداری شرطی
proviso جمله شرطی
conditional statement دستور شرطی
conditional statement حکم شرطی
conditional operator عملگر شرطی
conditional jump جهش شرطی
conditional instruction دستورالعمل شرطی
condeitional branch انشعاب شرطی
unconditioned غیر شرطی
case branch انشعاب شرطی
unconditioning شرطی زدایی
conditional branch انشعاب شرطی
conditonal branching انشعاب شرطی
conditioning شرطی شدن
conditional transfer انتقال شرطی
conditioned reflex بازتاب شرطی
conditioned response پاسخ شرطی
conditioned stimulus محرک شرطی
conditioned suppression منع شرطی
conditionality صورت شرطی
pavlovian conditioning شرطی شدن پاولفی
provisorily بطور شرطی یا موقت
differential conditioning شرطی سازی افتراقی
cer پاسخ هیجانی شرطی
counterconditioning شرطی سازی تقابلی
avoidance conditioning شرطی کردن اجتنابی
conditionability قابلیت شرطی شدن
preconditioning پیش شرطی کردن
conditioned escape response پاسخ گریز شرطی
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
backward conditioning شرطی کردن وارونه
delayed conditioning شرطی سازی درنگیده
conditioned avoidance response پاسخ اجتنابی شرطی
classical conditioning شرطی سازی کلاسیک
conditional breakpoint نقطه انفصال شرطی
conditioned emotional response پاسخ هیجانی شرطی
ucr پاسخ غیر شرطی
unconditional transfer انتقال غیر شرطی
unconditional jump جهش غیر شرطی
type s conditioning شرطی شدن نوع اس
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
subjunctive وابسته بوجه شرطی
condition عارضه شرطی کردن
unconditioned stimulus محرک غیر شرطی
modal auxiliary فعل معین شرطی
reconditioning شرطی کردن مجدد
ucs محرک غیر شرطی
type r conditioning شرطی شدن نوع ار
unconditioned response پاسخ غیر شرطی
To win (lose ) a bet . شرطی رابردن (باختن )
instrumental conditioning شرطی شدن وسیلهای
eventual موکول بانجام شرطی
vicarious conditioning شرطی شدن مشاهدهای
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
trace conditioning شرطی کردن ردی
operant conditioning شرطی شدن عامل
vicarious conditioning شرطی شدن جانشینی
unconditional غیر شرطی بی شرط
operant conditioning شرطی شدن کنش گر
unconditioned reflex بازتاب غیر شرطی
unconditioned inhibition بازداری غیر شرطی
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
higher order conditioning شرطی سازی سطح بالا
eyelid conditioning شرطی کردن پلک چشم
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
turntable معلق
turntables معلق
cantilever bridge پل معلق
suspensory معلق
hanging معلق
handstands معلق
handstand معلق
summersault معلق
suspended معلق
abeyant معلق
tumblers معلق زن
suspension bridge پل معلق
suspending معلق
dependent معلق
suspensor معلق
conditional معلق
suspends معلق
suspend معلق
tumbler معلق زن
up in the air <idiom> معلق
suspension bridges پل معلق
suspense معلق
chain bridge پل معلق
flip flap معلق
pendant معلق
headlong معلق
pensile معلق
pendants معلق
heels over head معلق
suspender معلق
hypostasis معلق
pendent معلق
jusad rem حق معلق
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
unconditional آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
She will only date you if you ... او [زن] فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
iterative process فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
somersaulting معلق پشتک
suspend معلق کردن
estate in remainder تملک معلق
somersaulting معلق زدن
somersault معلق پشتک
suspending معلق کردن
somersaulted معلق زدن
somersaulted معلق پشتک
somersault معلق زدن
somersaults معلق پشتک
somersaults معلق زدن
suspension معلق کردن
unconditionality معلق نبودن
levitative معلق در هوا
lis pendens دعوای معلق
hanging indent تورفتگی معلق
suspends معلق کردن
full-suspension <adj.> کاملا معلق
suspensions معلق کردن
suspensive تعلیق معلق
tumble معلق زدن
suspense file پرونده معلق
hanging step پله معلق
tumbled معلق زدن
tumbled معلق شدن
tumble معلق شدن
somerset معلق زدن
conditional contract عقد معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
somerset شیرجه معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
tumbles معلق زدن
tumbles معلق شدن
suspended load بار معلق
suspension cable کابل معلق
suspended solids جامدات معلق
hanging معلق شدن
to be up in the air معلق بودن
estate in fee مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
floccule تودههای معلق درمایع
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
suspend from service معلق کردن از کار
hang-up درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
arch-buttant پشت بند معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
hang-ups درحال معلق ماندن
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
pending تازمانی که امر معلق
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
jump instruction پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
zeroes پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zero پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zeros پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
suspends معلق کردن تعلیق دادن
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
handspring معلق زدن بر روی دستها
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com