English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (6 milliseconds)
English Persian
trigraph سه حرف متحد التلفظ
Other Matches
phomenic قریب التلفظ
tone poem شعر متشابه التلفظ
ones متحد
in league متحد
federates متحد
federated متحد
married متحد
allied متحد
federate متحد
conjunct متحد
associating متحد
associates متحد
associated متحد
associate متحد
one متحد
confederates متحد
confederate متحد
federal متحد
united متحد
corporate متحد
federating متحد
unified متحد
federated متحد کردن
uniting متحد کردن
nexus گروه متحد
federates متحد کردن
allying متحد کردن
ally متحد کردن
feudist متحد دشمن
unify متحد کردن
to make common cause متحد شدن
accrete متحد کردن
federating متحد کردن
unites متحد کردن
realigns متحد شدن
uniforms متحد الشکل
bands متحد کردن
uniform متحد الشکل
bands متحد شدن
realigning متحد شدن
concentric متحد المرکز
federate متحد کردن
unified متحد شده
running mate متحد انتخاباتی
band متحد شدن
unifies متحد کردن
unite متحد کردن
unified command فرماندهی متحد
unifier متحد کننده
band متحد کردن
running mates متحد انتخاباتی
unitive متحد کننده
close-knit صمیمی و متحد
realign متحد شدن
realigned متحد شدن
unifying متحد کردن
herding متحد کردن گروه
charter of the united nations منشور ملل متحد
herds متحد کردن گروه
consociate متحد کردن پیوستن
federalization تشکیل کشورهای متحد
United Nations سازمان ملل متحد
united nations organization سازمان ملل متحد
realign مجددا متحد شدن
reassociate دوباره متحد کردن
realigned مجددا متحد شدن
realigning مجددا متحد شدن
u.n. سازمان ملل متحد
realigns مجددا متحد شدن
herded متحد کردن گروه
herd متحد کردن گروه
joins گراییدن متحد کردن
join گراییدن متحد کردن
league اتحاد متحد کردن
unified یکپارچه فرماندهی متحد
leagues اتحاد متحد کردن
joined گراییدن متحد کردن
federate تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
federates تشکیل کشورهای متحد دادن
federated تشکیل کشورهای متحد دادن
federative مبنی بر سازمان کشورهای متحد
federating تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
unionising متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federate متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionizing متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
security council شورای امنیت سازمان ملل متحد
leagues مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
league مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
annulus فضای بین دوایر متحد المرکز
federating متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federates متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
general assmbly of the united nations مجمع عمومی سازمان ملل متحد
unionizes متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionised متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federated متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
hominy grits ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
united nations high commissioner مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
united court of customs appeals patent and دادگاه متحد استیناف و امورگمرکی و ثبت اختراعات
homage اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
trust territory ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
dumbarton oaks conference شوروی و چین ضمن مذاکراتی شالوده سازمان ملل متحد را ریختند
unified command نیروهای متحد فرماندهی متحده یکانهای متحده متشکل از چندنیرو یا کشور
sodalist عضو دسته برادران مذهبی عضو متحد ویکرنگ
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
league of nations تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
ibi Informatics of IntergovermentalBureauسازمانی متشکل از اعضای سازمان ملل UNESCO یانمایندگی سازمان ملل متحد
unite متحد کردن ترکیب کردن
combining ملحق شدن متحد شدن
combines ملحق شدن متحد شدن
combine ملحق شدن متحد شدن
uniting متحد کردن ترکیب کردن
unites متحد کردن ترکیب کردن
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com