Dictiornary-Farsi | سه کاسه سوپ خورد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
She had three bowls of soup.	سه کاسه سوپ خورد


Other Matches

She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
prize fighting	زد و خورد
encountering	زد و خورد
encounters	زد و خورد
engagement	زد و خورد
ate	خورد
engagements	زد و خورد
feedback	پس خورد
encountered	زد و خورد
encounter	زد و خورد
passage of arms	زد و خورد
punch-up	زد و خورد
punch-ups	زد و خورد
feed	خورد
feeds	خورد
chalices	کاسه
chalice	کاسه
crania	کاسه سر
cranium	کاسه سر
craniums	کاسه سر
cotyla	کاسه
calix	کاسه گل
messmate	هم کاسه
mazard	کاسه
in a lump sum	یک کاسه
drinking cup	کاسه
cupule	کاسه
pappus	کاسه گل
calyx	کاسه گل
calycle	کاسه گل
bowl	کاسه
lump sum	یک کاسه
lump sums	یک کاسه
skulls	کاسه سر
socket	کاسه
skull	کاسه سر
sockets	کاسه
bowls	کاسه
feedback	باز خورد
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
melec	زدو خورد
eating	خورد و خوراک
card feed	خورد کارت
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
drank	خورد سرکشید
cross feed	خورد متقابل
feedback circuit	مدار پس خورد
face up feed	خورد رو به بالا
face down feed	خورد رو به پایین
he drank himself to death	خورد که مرد
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
pin feed	خورد سنجاقی
drank	نوشابه خورد
drank	عرق خورد
misfeed	سوء خورد
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped	تیرپیچ خورد
passage at arms	زدو خورد
squish	خورد کردن
parallel feed	خورد موازی
self absorbed	در خورد فرورفته
pulverizer	خورد کننده
regulating slack	خورد دادن
to rub a thing in	چیزیرا خورد
to sinister in	خورد رفتن
scal	کاسه نمد
hard shell	کاسه دار
sockets	کاسه بندگاه
seal	کاسه نمد
sealings	کاسه نمدها
seals	کاسه نمد
scutum	کاسه زانو
stuffing box	کاسه نمد
porringer	کاسه اش خوری
socket	کاسه چشم
turtleback	کاسه پشت
oil seal	کاسه نمد
loricate	کاسه دار
lickspittle	کاسه لیس
parasitism	کاسه لیسی
kneepan	کاسه زانو
knee pan	کاسه زانو
knee cap	کاسه زانو
kegler	کاسه ساز
socket	کاسه بندگاه
glene	کاسه چشم
glene	کاسه مفصل
doormat	کاسه لیس
ball bearing	کاسه ساچمه
ball bearings	کاسه ساچمه
stooge	کاسه لیس
cat's paw	کاسه لیس
puppet	کاسه لیس
brainpan	کاسه مغز
minion	کاسه لیس
fawner	کاسه لیس
patellae	کاسه زانو
toady	کاسه لیس
eye sockets	کاسه چشم
eye socket	کاسه چشم
kneecap	کاسه زانو
husk	غلاف یا کاسه گل
husks	غلاف یا کاسه گل
bowl	کاسه رهنما
kiss-ass [American E]	کاسه لیس
ass-kisser [American E]	کاسه لیس
arse-licker	کاسه لیس
lickspittle	کاسه لیس
bowls	کاسه رهنما
kneecaps	کاسه زانو
brown-noser	کاسه لیس
suck-up	کاسه لیس
corolla	جام گل کاسه گل
flower cup	غلاف کاسه گل
eyehole	کاسه چشم
eager beaver	کاسه گرم تر از اش
A bowl hotter than the soup it contains. <proverb>	کاسه از آش گرمتر.
dipper stick	کاسه بیل
cup seal	بوبند کاسه
craniography	شرح کاسه سر
patella	کاسه زانو
yes-man	کاسه لیس
cranial nerve	عصب کاسه سر
bootlicker	کاسه لیس
whang	صدای بر خورد دو جسم
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم
the ship struck a arock	کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
eating disorder	اختلال خورد و خوراک
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
diners	کسی که شام می خورد
diner	کسی که شام می خورد
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
warfare	نزاع زدو خورد
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
patellar	مانند کاسه زانو
labyrinth seal	کاسه نمد لایبرنت
housemaid's knee	اماس کاسه زانو
toadyism	مداهنه کاسه لیسی
sockets	سرپیچ کاسه چشم
inferior calyx	کاسه پایین افتاده
They put the blane on him . he was the scapegoat.	کاسه کوزه ها سر اوشکست
consolidated debt	بدهی یک کاسه شده
suborbital	زیر کاسه چشمی
drinking vessel	فرف ابخوری کاسه
porringer	کلاه کاسه مانند
carapace	کاسه سنگ پشت
stifle bone	کاسه زانوی اسب
calipash	کاسه لاک پشت
sound bow	کاسه زنگ اخبار
hardshell	کاسه دار سخت
patellate	مانند کاسه زانو
They became estranged . They fell out .	میانه آنها بهم خورد
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb>	نان را به نرخ روز مى خورد .
window panes	باران با صدا به پنجره می خورد
I heard a sound .	صدائی به گوشم خورد( رسید )
Where does this street lead on to ?	این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back.	توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive.	فریب ظاهر رانباید خورد
he was given 0 lashes	بیست ضربه شلاق خورد
The bell goes at 9 .	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
abstemious	ممسک در خورد ونوش و لذات
He is as cool as a cucumber. <idiom>	آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
they came to a rupture	میانه انها بهم خورد
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
it puckered up in sewing	درضمن دوختن چین خورد
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
force-fed	به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities.	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
To go round hat in hand .	کاسه گدایی بدست گرفتن
testudinate	مانند کاسه سنگ پشت
sycophancy	مفت خوری کاسه لیسی
To hold out ones begging bowl . To send ( pass ) round the hat .	کاسه گدایی دست گرفتن
calipee	کاسه زیرین لاک پشت
My patience is exhausted ( worn out ) .	کاسه صبرم لبریز شده
supra orbital	واقع دربالای کاسه چشم
testudineous	مانند کاسه سنگ پشت