English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
reinsman سوار کار ماهر
Search result with all words
roughrider سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man سوار در سوار نظام
workmanly ماهر
skilful ماهر
deft ماهر
he was neat ماهر
light footed ماهر
fine fingered ماهر
skilled ماهر
wieldy ماهر
expert ماهر
skillful Šetc ماهر
pert ماهر
handy ماهر
handiest ماهر
handier ماهر
neat handed ماهر
light handed ماهر
knacky ماهر
skillful ماهر
experts ماهر
proficient ماهر
studious <adj.> ماهر
sedulous <adj.> ماهر
dexterous ماهر
industrious <adj.> ماهر
adept ماهر
adroit <adj.> ماهر
assiduous <adj.> ماهر
industrious ماهر
workmanlike ماهر
dextrous ماهر
diligent <adj.> ماهر
hardworking <adj.> ماهر
articulating ماهر در صحبت
understanding مطلع ماهر
qualifies ماهر شدن
masters ماهر شدن
skilled labour کارگر ماهر
articulate ماهر در صحبت
articulates ماهر در صحبت
qualify ماهر شدن
mastered ماهر شدن
master ماهر شدن
marksman تیرانداز ماهر
marksmen تیرانداز ماهر
nattier پاکیزه ماهر
versant ماهر واستاد
light foot ماهر تردست
nattiest پاکیزه ماهر
natty پاکیزه ماهر
water dog شناگر ماهر
journeymen کارگر ماهر
craftsmen کارگر ماهر
craftsman کارگر ماهر
cunning ماهر زیرکی
understandings مطلع ماهر
tactically ماهر ماهرانه
sharpshooter تیرانداز ماهر
great- متعدد ماهر
flunkeys غیر ماهر
skilled ماهر و باتجربه
semiskilled نیمه ماهر
journeyman کارگر ماهر
greatest متعدد ماهر
flunkey غیر ماهر
slickest ماهر صاف
flunkys غیر ماهر
flunky غیر ماهر
shotmaker شوت زن ماهر
great متعدد ماهر
slick ماهر صاف
scientail ماهر علمی
semi skilled نیمه ماهر
skilled worker کارگر ماهر
flunkies غیر ماهر
jimmy ماهر دیلم
expert gunner توپچی ماهر
jimmies ماهر دیلم
tactical ماهر ماهرانه
sniper تیرانداز ماهر تفنگ
snipers تیرانداز ماهر تفنگ
shots تیراندازی تیرانداز ماهر
ace خلبان ماهر و متهور
figure skater اسکیت باز ماهر
unskilled worker کارگر غیر ماهر
master ماهر شدن در چیزی
semi skilled worker کارگر نیمه ماهر
qualified صلاحیت دار ماهر
building craftsman کارگر ماهر ساختمانی
skillful weaver بافنده ماهر و خبره
masters ماهر شدن در چیزی
shot تیراندازی تیرانداز ماهر
navvy کارگر غیر ماهر
mastered ماهر شدن در چیزی
aces خلبان ماهر و متهور
navvies کارگر غیر ماهر
toxophilite تیرانداز ماهر با تیر و کمان
marksman تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
gift of the gab <idiom> درصحبت کردن ماهر بودن
stickhandler شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
cradler بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
mudder اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
digger پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
unskilled labor نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
orion منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
digger بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
punter دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punters دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
demolition derby مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
bunter توپزن ماهر در ضربه بدون تاب دادن چوب بیس بال
duress در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
Grands Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
Grand Prix مسابقه حرکات وپرش اسب بین سوارکاران ماهر بصورت انفرادی یاگروهی
penalty kicker بازیگر ماهر که هنگام کم شدن تعداد افراد تیم نقش مهمی در دفاع دارد
piece سوار
horseback سوار
pieces سوار
horsewoman سوار
in the saddle سوار
trooper سوار
horsewomen سوار
boarded سوار
outside ofa horse سوار
board سوار
troopers سوار
on shipboard سوار کشتی
bicyclist دوچرخه سوار
on stilts سوار چوب پا
get on سوار شدن
biker دوچرخه سوار
reinsman اسب سوار
chevalier سوار دلاور
surfer موج سوار
biker موتورسیکلت سوار
equitant سوار بر اسب
equestrienne زن اسب سوار
acheval سوار بر اسب
enchase سوار کردن
horse breaker چابک سوار
cavalier اسب سوار
cavalier سرباز سوار
board surfer موج سوار
modulation سوار سازی
rigs سوار کردن
get in سوار شدن
rider سوار کار
boot and saddle سوار شوید
Mt سوار شدن
riders سوار کار
rigged سوار کردن
rig سوار کردن
cavalry سوار زرهی
Mts سوار شدن
skim boarder موج سوار
horse man اسب سوار
on board a ship سوار کشتی
armored cavalry سوار زرهی
assemble سوار کردن
cantering سوار اسب
cantered سوار اسب
canter سوار اسب
horsewomen سوار اسب
horsewoman سوار اسب
boaters زورق سوار
jockey چابک سوار
jockeys چابک سوار
washine موج سوار زن
equestrian اسب سوار
equestrian چابک سوار
vedette قراول سوار
motorist ماشین سوار
motorists ماشین سوار
upping سوار براسب سر پا
assembled سوار کردن
upped سوار براسب سر پا
up سوار براسب سر پا
assembles سوار کردن
horseback سوار براسب
canters سوار اسب
fabricating سوار کردن
tobogganist سورتمه سوار
tobogganer سورتمه سوار
modulating سوار کردن
modulates سوار کردن
modulate سوار کردن
horsemen اسب سوار
horseman اسب سوار
horseman سوار کار
take up سوار کردن
fabricate سوار کردن
fabricated سوار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com