Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
order of service
سوت داور بمعنای دستورسرویس دادن
Other Matches
yellow flag
پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
Co
پیشوندی بمعنای 09 درجه منهای مقدار مذکور
co-
پیشوندی بمعنای 09 درجه منهای مقدار مذکور
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
juror
داور
umpired
داور
jurors
داور
umpire
داور
judge
داور
arbiter
داور
arbitrators
داور
arbitrator
داور
arbiters
داور
umpires
داور
refereed
داور
referee
داور
marker
داور
umpiring
داور
referees
داور
markers
داور
judges
داور
judging
داور
arbitator
داور
judged
داور
refereeing
داور
refereeing
داور مسابقات
umpiring
داور مانور
referees
داور مسابقات
umpire
کمک داور
umpired
داور مانور
umpiring
کمک داور
placing judge
داور خط پایان
judicial arbitrator
داور قانونی
judicial arbitrator
داور قضائی
umpired
کمک داور
umpires
کمک داور
umpires
داور مانور
sole arbitrator
داور منفرد
field judge
داور میدان
line official
داور خط تجمع
head linesman
داور خط کناری
arbiters
قاضی داور
netcord umpire
داور تور
referee
داور مسابقات
awarded
رای داور
foot fault judge
کمک داور
awarding
رای داور
arbiter
قاضی داور
award
رای داور
referee throw
پرتاب داور
referee's whistle
سوت داور
referee stops contest
استوپ داور
refereed
داور مسابقات
awards
رای داور
umpire
داور مانور
ump
کمک داور
net cord judge
داور تور
refereeing
داور بالای والیبال
stop
استوپ داور بوکس
stops
استوپ داور بوکس
referees
داور مسابقات شدن
stopped
استوپ داور بوکس
refereeing
داور مسابقات شدن
stopping
استوپ داور بوکس
refereed
داور بالای والیبال
the judgewas corrupted
داور به رشوه تطییع شد
fukushin
کمک داور کاراته
refereed
داور مسابقات شدن
deashim
داور وسط تکواندو
referee
داور مسابقات شدن
referees
داور بالای والیبال
umpire
سرداور داور مسابقات
back judge
داور در محوطه دفاعی
justiciary
داور عالی رتبه
dissent
مشاجره بر سر رای داور
dissented
مشاجره بر سر رای داور
umpires
سرداور داور مسابقات
dissents
مشاجره بر سر رای داور
umpired
سرداور داور مسابقات
referee
داور بالای والیبال
jooshim
داور کنار تکواندو
shushin
داور وسط کاراته
umpiring
سرداور داور مسابقات
aftereffect
اثر بعدی داور
ground judge
داور زمین شمشیربازی
sole arbitrator
حکم یا داور انحصاری
protests
اعتراض به رای داور کشتی
protested
اعتراض به رای داور کشتی
The referee blew for full-time.
داور سوت پایان بازی را زد.
protest
اعتراض به رای داور کشتی
protesting
اعتراض به رای داور کشتی
flagman
داور مخصوص تشخیص امتیاز
backfield
جای بازیگر پشت داور
two
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
patrol judge
داور برج طول مسیر اسبدوانی
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
slow whistle
تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
referee's position
اعلام کشتی در خاک از سوی داور
twos
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
rhadamanthus
داور سخت گیر ورشوه خوار
jump ball
توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
inspector
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
inspectors
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
paddock judge
داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
technical foul
خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
chest protector
لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
appeal play
تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
adjudicate
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
referees
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com