English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
Other Matches
provisional شرطی مشروط
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
sets of bill نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
zeroes پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zeros پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zero پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
universal legacy وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
paymistress زنی که مامور پرداخت باشد
post paid که پول پست ان از پیش پرداخت شده باشد
blank bill براتی که در ان محل پرداخت قید نشده باشد
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
out of bond کالاهایی که پس از پرداخت حقوق گمرکی ازمحوطه گمرک خارج شده باشد
reserving مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserve مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserves مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
conditioning شرطی کردن شرطی سازی
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
lucrativeness پر سودی
make little of چندان سودی نبردن از
crying is useless گریه سودی ندارد
What's in it for me? <idiom> این چه سودی برای من دارد؟
it boots not to complain گله گذاری سودی ندارد
filthy lucre سودی که بی شرفانه بدست اید
what will it profit you چه سودی برای شما خواهدداشت
it is of no use talking سخن گفتن سودی ندارد
apodosis مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
i made little of it چندان سودی از ان نبردم استفادهای از ان نکردم
drive a hard bargain <idiom> انعقاد معامله بودن هیچ سودی
it is of no use to us بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
progress payment پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matte فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matt فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
interim financing پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
usance مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fate پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fates پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage کسری پرداخت کسر پرداخت
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
provided مشروط
subjects مشروط
conditioned مشروط
subjecting مشروط
person in whose favor a condition is mad مشروط له
subjected مشروط
limited مشروط
subject مشروط
pending مشروط
conditional مشروط
provisional مشروط
qualified مشروط
eventual مشروط
contingent مشروط
contingents مشروط
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
conditional order سفارش مشروط
conditional probability احتمال مشروط
conditional discharge ازادی مشروط
conditional contract عقد مشروط
conditional confession اقرار مشروط
claused bill og exchange بارنامه مشروط
plea وعده مشروط
probationer عفو مشروط
probationers عفو مشروط
unconditional غیر مشروط
absolutes غیر مشروط
absolute غیر مشروط
paroled ازادی مشروط
paroles ازادی مشروط
paroling ازادی مشروط
pleas وعده مشروط
qualified endorsement فهرنویسی مشروط
parole ازادی مشروط
contingents تصادفی مشروط
contingent تصادفی مشروط
providing مشروط بر اینکه
probation ازادی مشروط
conditionally بطور مشروط
provided مشروط به انکه
subject to being unsold مشروط براینکه
estate at will اجاره مشروط
condition مشروط کردن
on probation در آزادی مشروط
foul bill of lading بارنامه مشروط
inalienable <adj.> غیر مشروط
unalterable <adj.> غیر مشروط
dirty bill od lading بارنامه مشروط
absolute <adj.> غیر مشروط
indispensable <adj.> غیر مشروط
inevitable <adj.> غیر مشروط
unalienable <adj.> غیر مشروط
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ransoms وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
restrictive indorsement فهر نویسی مشروط
extra good time معافی مشروط از زندان
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
on approval مشروط به رضایت خریدار
probatory دال بر اثبات مشروط
probationary period دوره ازادی مشروط
concurring opinion رای موافق مشروط
probative دال بر اثبات مشروط
conditional race مسابقه مشروط با ارابه
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
provisional شرطی
conditioned شرطی
provisory شرطی
protatic شرطی
conditional شرطی
eventual شرطی
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
on no condition به هیچ شرطی
soft hyphen خط تیره شرطی
conditional instruction دستورالعمل شرطی
conditioned response واکنش شرطی
conditional jump جهش شرطی
conditional statement دستور شرطی
the subjunctive mood وجه شرطی
conditional operator عملگر شرطی
unconditioning شرطی زدایی
conditioned reflex بازتاب شرطی
conditioned stimulus محرک شرطی
conditional statement حکم شرطی
unconditioned غیر شرطی
conditionality صورت شرطی
conditonal branching انشعاب شرطی
conditioned suppression منع شرطی
proviso جمله شرطی
provisos جمله شرطی
conditioning شرطی شدن
conditioned inhibition بازداری شرطی
conditioned response پاسخ شرطی
condeitional branch انشعاب شرطی
conditional branch انشعاب شرطی
case branch انشعاب شرطی
conditional transfer انتقال شرطی
subjunctive وجه شرطی
goods on approval تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
ucr پاسخ غیر شرطی
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
unconditional jump جهش غیر شرطی
unconditional غیر شرطی بی شرط
differential conditioning شرطی سازی افتراقی
type s conditioning شرطی شدن نوع اس
To win (lose ) a bet . شرطی رابردن (باختن )
eventual موکول بانجام شرطی
unconditional transfer انتقال غیر شرطی
modal auxiliary فعل معین شرطی
type r conditioning شرطی شدن نوع ار
operant conditioning شرطی شدن کنش گر
pavlovian conditioning شرطی شدن پاولفی
delayed conditioning شرطی سازی درنگیده
unconditioned inhibition بازداری غیر شرطی
vicarious conditioning شرطی شدن مشاهدهای
conditional breakpoint نقطه انفصال شرطی
vicarious conditioning شرطی شدن جانشینی
conditionability قابلیت شرطی شدن
unconditioned stimulus محرک غیر شرطی
operant conditioning شرطی شدن عامل
ucs محرک غیر شرطی
cer پاسخ هیجانی شرطی
reconditioning شرطی کردن مجدد
subjunctive وابسته بوجه شرطی
preconditioning پیش شرطی کردن
counterconditioning شرطی سازی تقابلی
unconditioned response پاسخ غیر شرطی
condition عارضه شرطی کردن
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
unconditioned reflex بازتاب غیر شرطی
provisorily بطور شرطی یا موقت
conditioned emotional response پاسخ هیجانی شرطی
instrumental conditioning شرطی شدن وسیلهای
classical conditioning شرطی سازی کلاسیک
conditioned avoidance response پاسخ اجتنابی شرطی
conditioned escape response پاسخ گریز شرطی
trace conditioning شرطی کردن ردی
avoidance conditioning شرطی کردن اجتنابی
backward conditioning شرطی کردن وارونه
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
eyelid conditioning شرطی کردن پلک چشم
policy سند معلق به انجام شرطی
policies سند معلق به انجام شرطی
higher order conditioning شرطی سازی سطح بالا
carnet اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
iterative process فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
unconditional آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com