Dictiornary-Farsi | سپرده بلااستفاده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 73 (5 milliseconds)

English	Persian
idle deposit	سپرده بلااستفاده


Other Matches

depositor	صاحب سپرده سپرده گذار
useless	بلااستفاده
obsolete	بلااستفاده
purchase price variance	سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
idle capacity	فرفیت بلااستفاده
idle cash	پول بلااستفاده
idle reserves	ذخائر بلااستفاده
inactive installation	تاسیسات یا یکانهای بلااستفاده
inactive beds	میزان تاسیسات بلااستفاده پزشکی یا بیمارستانی
garbage collection	پاک کردن خانههای بلااستفاده حافظه در یک فایل
fiduciary	سپرده
depositary	سپرده
guarantees	سپرده
deposit	: سپرده
deposits	سپرده
deposits	: سپرده
deposit	سپرده
guarantee	سپرده
trust fund	سپرده
guaranteed	سپرده
foreign deposit	سپرده خارجی
fixed term deposit	سپرده ثابت
guarantee fund	سپرده تضمینی
fiduciary	امانتی سپرده
quasi deposit	شبه سپرده
idle deposit	سپرده راکد
demand deposit	سپرده دیداری
money on d.	پول سپرده
money on deposit	پول سپرده
recognizance	سپرده التزامی
legal deposit	سپرده قانونی
deposit ratio	نسبت سپرده
bank deposit	سپرده بانکی
guarantee	وثیقه سپرده
deposit account	حساب سپرده
certificate of deposit	گواهی سپرده
appropriation title	عنوان سپرده
deposit accounts	حساب سپرده
demand deposit	سپرده جاری
trust fund	سپرده امانی
appropriation refund	بازپرداخت سپرده
trust fund	وجوه سپرده
depositery	نگهدارنده سپرده
guarantees	وثیقه سپرده
guaranteed	وثیقه سپرده
open allotment	حساب سپرده باز
appropriation reimbur sement	تامین سپرده یاوثیقه
appropriation receipt	رسید سپرده قانونی
banking deposit account	حساب سپرده بانکی
depositery	محل نگهداری سپرده
certificate of deposits	گواهی نامه سپرده
depositary for a fund	سپرده برای یک صندوق
deposit slip	اعلامیه پرداخت سپرده
certificate of deposit	گواهی پول سپرده
deposit multiplier	ضریب بهم فزاینده سپرده
Money entrusted to my care .	پولی که با مانت نزد من سپرده شد
loan on deposit	اعطای وام به وثیقه سپرده
army deposit fund	سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
demand deposit	سپرده بانکی که بدون چک میتوان برداشت کرد
pass book	برای صاحب سپرده نگاه میدارد دفترنسیه دکاندار
nursling or nurse	کودکی به دست دایه یا پرستار سپرده شده است
inspectorates	رسد بانی بخشی که بدست رسدبانی سپرده شده باشد
inspectorate	رسد بانی بخشی که بدست رسدبانی سپرده شده باشد
escrow	موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
My grandparents are six feet under. <idiom>	پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
upfront payment	پول بیعانه [پیش بها] [پیش پرداخت] [سپرده] [ودیعه]
escrow	سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
fixed capital	سپرده ثابت اموال ثابت یکان
forwarded <adj.> <past-p.>	سپرده شده [داده شده]
delivered <adj.> <past-p.>	سپرده شده [داده شده]
consigned <adj.> <past-p.>	سپرده شده [داده شده]
committed <adj.> <past-p.>	سپرده شده [داده شده]

idle deposit

سپرده بلااستفاده