English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
while سپری کردن گذراندن
Other Matches
survive سپری کردن
survived سپری کردن
survives سپری کردن
surviving سپری کردن
get on گذران کردن گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
clypeate سپری
elapse سپری شدن
t beam تیر سپری
to run on سپری شدن
expirations سپری شدن
cesser سپری شدن
passages سپری شدن
passage سپری شدن
expiration سپری شدن
elapsing سپری شدن
elapses سپری شدن
expired سپری شده
lapse زوال سپری شدن
lapses زوال سپری شدن
lapsing زوال سپری شدن
upping سپری شده سربالایی
elapsed time مدت سپری شده
up سپری شده سربالایی
upped سپری شده سربالایی
expire سپری شدن بپایان رسیدن
expires سپری شدن بپایان رسیدن
expiring سپری شدن بپایان رسیدن
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
holds زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
block time زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
branch cutoff دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
interval timer شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
infltrate با تراوش گذراندن تراوش کردن
passes گذراندن
averted گذراندن
surviving گذراندن
survives گذراندن
survived گذراندن
to make a shift گذراندن
survive گذراندن
to be at ease به گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
averts گذراندن
averting گذراندن
avert گذراندن
passed گذراندن
pass گذراندن
to rime away one's time گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
temporizes وقت گذراندن
play away به بازی گذراندن
temporizing وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
temporized وقت گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
to rough it سخت گذراندن
interlace ازهم گذراندن
temporize وقت گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
idlest وقت گذراندن
leach از صافی گذراندن
temporised وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
temporising وقت گذراندن
niggles وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
filrate از صافی گذراندن
piddled وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
token passing گذراندن نشانه
Sunday یکشنبه را گذراندن
idled وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
temporalize وقت گذراندن
piddles وقت گذراندن
filtering از صافی گذراندن
filtration از صافی گذراندن
belate ازموقع گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
expirations انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
expiration انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
grip بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
moons بیهوده وقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
gripped بریدگی برای گذراندن اب
grips بریدگی برای گذراندن اب
dawdles بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
passed گذراندن تصویب شدن
lobby برای گذراندن لایحهای
lobbied برای گذراندن لایحهای
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
lobbies برای گذراندن لایحهای
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
passes گذراندن تصویب شدن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
temporised بدفع الوقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
lapse vi سپری شدن منتقل شدن
push ball بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
passes رد شدن سپری شدن
pass رد شدن سپری شدن
passed رد شدن سپری شدن
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugged یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
throughput capacity فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com