Dictiornary-Farsi | سگ شکست خورده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 214 (11 milliseconds)

English	Persian
underdog	سگ شکست خورده
underdogs	سگ شکست خورده


Search result with all words

craven	شکست خورده
hooligan	مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
hooligans	مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
failure	شکست خورده
failures	شکست خورده
lost	شکست خورده گمراه
turkey	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
stickit	شکست خورده
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
turn the tide <idiom>	چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
The campaign was considered to have failed.	مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
Other Matches

parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
eaten	خورده
irriguous	اب خورده
little	خورده
it was eaten	خورده شد
grubbiest	کرم خورده
dislocated	بهم خورده
callous	پینه خورده
grubbier	کرم خورده
starveling	گرسنگی خورده
puckery	چین خورده
corrosion	خورده شدن
symphsis	عضوجوش خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
grubby	کرم خورده
brushed	شانه خورده
writhen	تاب خورده
writhen	پیچ خورده
vermiculate	کرم خورده
twisty	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
thrawart	پیچ خورده
tetched	بهم خورده
teched	بهم خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
kinky	گره خورده
kinky	پیچ خورده
jiggly	تکان خورده
butt welded	از سر جوش خورده
carious	کرم خورده
corrodible	خورده شدنی
crackly	چین خورده
crimpled	چوروک خورده
crossed out	قلم خورده
dehiscent	ترک خورده
distempered	بهم خورده
engrained	پینه خورده
folded picture	تصویر تا خورده
fretted by rust	زنگ خورده
maggoty	کرم خورده
mildewy	باد خورده
deluded	فریب خورده
plicated	چین خورده
moth eaten	بید خورده
moth-eaten	بید خورده
cleft	ترک خورده
clefts	ترک خورده
clift	ترک خورده
picked	کلنگ خورده
worm-eaten	کرم خورده
cancelled	قلم خورده
patsy	فریب خورده
on oath	قسم خورده
eaten	خورده شده
mussy	بهم خورده
aggresive	خورده شده
hammer hard	چکش خورده
wounds	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
wound	پیچ خورده
indisposed	بهم خورده
messy	بهم خورده
withered	چروک خورده
stamped	تمبر خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
sclerous	متصلب پینه خورده
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
common ashlar	سنگ چکش خورده
grounded	توپ به زمین خورده
patsy	شخص گول خورده
weldment	چیز جوش خورده
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
beaten	چکش خورده فرسوده
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
indurate	پینه خورده کردن
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
interwrought	بهم جوش خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
rolled glass	شیشه نورد خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
seared conscience	وجدان پینه خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
inure or en	پینه خورده کردن
to be fooled	فریب خورده بودن
cut in	چاک خورده شکافته
rancid	باد خورده فاسد
to be deluded	فریب خورده بودن
impacted	باهم جوش خورده
bound barrel	لوله تاب خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
weldment	قطعات بهم جوش خورده
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
self deceived	فریب نفس خورده خود فریفته
acid corrosion of concrete	خورده شدن بتن بوسیله اسید
tailfly	طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
vulcanite	لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
macadam blinding	خورده سنگ بخورد راه دادن
With a long face .	با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل
hard handed	دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
swallow tail coat	جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
perjured	سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
breaker	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
Which son of a bitch (son of a gun)did it?	کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
quaternion	ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
breakers	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
choppers	توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
shot group	گروه گلوله هایی که نزدیک هم به هدف خورده باشند
I have been deceived in you .	درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
hole in one	گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
brushed	برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد
chopper	توپ ضربه خورده که پس ازتماس با زمین خیلی بلندمیشود
littleneck clam	نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
short round	فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
plumper	شکست
refraction	شکست
unsuccessful	شکست
unsuccessfully	شکست
deflection	شکست
deflections	شکست
defeasance	شکست
prosternation	شکست
breakages	شکست
breakage	شکست
defeat	شکست
failures	شکست
breaks	شکست
defeature	شکست
failure	شکست
defeated	شکست
defeating	شکست
defeats	شکست
break	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
flunking	شکست
flunks	شکست
set back	شکست
fall	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
gap	شکست
gaps	شکست
loss	شکست
flunked	شکست
unsuccess	شکست
flopper	شکست
flunk	شکست
talk someone's ear off <idiom>	آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
down	توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jungle gym	چهارچوبی که اطفال روی ان تاب خورده و بالا و پایین میروند
coated chippings	خورده سنگهای قیراندود شدهای که در سطح جاده پخش میشوند
insuperability	شکست ناپذیری
index of refraction	ضریب شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
incomplete breakdown	شکست ناقص
he received a broken hand	دستش شکست
invincibility	شکست ناپذیری
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
impluse breakdown	شکست ضربهای
incomplete breakdown	شکست جزئی
he broke his neck necessity	گردنش شکست
to f.down	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
unstart	شکست ناپایدار
vanquishable	شکست پذیر
vincible	شکست خوردنی
wash out	شکست مردود
yield point	نقطه شکست
zener breakdown	شکست زنری
breaking point	نقطهی شکست
sure-fire	شکست ناپذیر
come a cropper <idiom>	شکست خوردن