English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
public policy سیاست عمومی
Search result with all words
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
general quarters اماده باش عمومی دریایی محلهای سکونت عمومی
introduce بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduced بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
general orders دستورات عمومی دستورالعملهای عمومی
general porpose کارهای عمومی مصارف عمومی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
consolidated dining facility تاسیسات غذاخوری عمومی مجتمع غذاخوری عمومی
policy سیاست
politics سیاست
policies سیاست
politic سیاست
politcs سیاست
diplomacy فن سیاست
king craft سیاست
kingcraft سیاست
monetary policy سیاست پولی
policy-making سیاست گذاری
policy making سیاست گذاری
laisser faire سیاست اقتصادازاد
king craft سیاست پادشاهی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
mercantilism سیاست بازرگانی
colonialism سیاست مستعمراتی
monopolist سیاست انحصاری
politcs سیاست شناسی
political sclence سیاست مدن
power politics سیاست زور
realpolitik سیاست تجربی
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست زور
restrictionism سیاست محدودیت
social policy سیاست اجتماعی
tax policy سیاست مالیاتی
wage policy سیاست دستمزد
politcs علم سیاست
policy of contianment سیاست تحدیدی
national policy سیاست ملی
neutralism سیاست بی طرفی
new deal سیاست جدید
public life زندگی در سیاست
policies مسلک سیاست
policy مسلک سیاست
policy makers سیاست گذاران
acrobats سیاست باز
stop go policy سیاست تثبیت
the policy of the government سیاست دولت
politics سیاست مدون
politics علم سیاست
development policy سیاست توسعه
diplomatically سیاست مابانه
foreign policy سیاست خارجی
fiscal policy سیاست مالیاتی
economic policy سیاست اقتصادی
fiscal policy سیاست مالی
fair deal سیاست منصفانه
expansionary policy سیاست انبساطی
politicians سیاست مدار
politicians وارددر سیاست
diplomacy سیاست سیاستمداری
acrobat سیاست باز
anti inflationary policy سیاست انقباضی
budgetary policy سیاست بودجهای
commercial policy سیاست بازرگانی
income policy سیاست درامدی
anti development policy سیاست ضد توسعه
employment policy سیاست اشتغال
financial policy سیاست مالی
health policy سیاست بهداشتی
politician اهل سیاست
politician وارددر سیاست
politician سیاست مدار
politicians اهل سیاست
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
punitory جزائی سیاست امیز
policy instrument ابزار اجرای سیاست
labour policy سیاست استخدام کارکنان
pricing policy سیاست قیمت گذاری
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
pure monetary policy سیاست پولی خالص
income policy سیاست مربوط به درامدها
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
tight money سیاست پولی انقباضی
active fiscal policy سیاست مالی فعال
the open door policy سیاست دروازههای باز
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
launch into politics داخل سیاست شدن
politick سیاست بافی کردن
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
plateform اعلامیه سیاست دولت
outward looking policy سیاست برون نگر
nonintervention سیاست عدم مداخله
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
open door policy سیاست درهای باز
easy money policy سیاست گشایش پول
nonintervention سیاست کناره گیری
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
diplomatize سیاست مداری کردن
political sclence علم سیاست کشورها
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
ostrich policy سیاست خود فریبی
decision making policy سیاست تصمیم گیری
intransigeance سخت گیری در سیاست
functional finance سیاست مالی اصولی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
conservatism سیاست محافظه کاری
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
isolationism پیروی از سیاست انزوا
opposition party حزب مخالف [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
electoral term دوره مقننه [سیاست]
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
party politics سیاست بازیهای حزبی
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
To enter politics . وارد سیاست شدن
International politics. سیاست بین الملل
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
radical اصل سیاست مدار افراطی
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
politics علم سیاست امور سیاسی
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
power politics سیاست جبر زور طلبی
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
radicals اصل سیاست مدار افراطی
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
irredentism سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com