English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
Other Matches
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
imperialism سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
creativeness قدرت خلاقه قدرت ابداع
dictatorship of proletariat اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
countervailing power قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
authoritarainism نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
equilibrator موازنه
balance موازنه
counterbalanced موازنه
balances موازنه
equilibration موازنه
counterbalance موازنه
equilibrium موازنه موازنه
counterbalances موازنه
equilibrium موازنه
compensation point نقطه موازنه
active balance موازنه مثبت
counterbalance موازنه کردن
balances of payments موازنه پرداختها
charge balance موازنه بار
equilibrium موازنه و تعادل
compensation level تراز موازنه
to rule off موازنه کردن
equilibrate موازنه کردن
to strike a balance موازنه دراوردن
adverse balance موازنه منفی
trade balance موازنه تجاری
equilibrist طرفدارسیاست موازنه
compensating reservoir حوض موازنه
balance of trade موازنه تجاری
material balance موازنه مواد
counterbalances موازنه کردن
balancing reservoir حوض موازنه
trade balance موازنه تجارتی
mass balance موازنه جرم
balance of payments موازنه پرداختها
counterbalanced موازنه کردن
libratory موازنه کننده
stabilising بحالت موازنه دراوردن
balanced reaction واکنش موازنه شده
stabilize به حالت موازنه در اوردن
stabilizes به حالت موازنه در اوردن
stabilizes بحالت موازنه دراوردن
stabilized به حالت موازنه در اوردن
stabilized بحالت موازنه دراوردن
stabilised به حالت موازنه در اوردن
stabilises بحالت موازنه دراوردن
stabilised بحالت موازنه دراوردن
balances موازنه کردن تعادل
strike a balance موازنه بدست اوردن
balances موازنه صورت وضعیت
balances موازنه تتمه حساب
balance موازنه صورت وضعیت
stabilize بحالت موازنه دراوردن
stabilising به حالت موازنه در اوردن
balance موازنه کردن تعادل
balance موازنه تتمه حساب
stabilises به حالت موازنه در اوردن
birling مسابقه موازنه روی تیرشناور در اب
deficits کسر موازنه کمبود سرمایه
deficit کسر موازنه کمبود سرمایه
balance of international payment موازنه پرداختهای بین المللی
skid fin باله موازنه در هواپیمای دوباله
radar discrimination قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
gradient circuit مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
english hand balance بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
poise وزنه متحرک بحالت موازنه دراوردن
swan scale تعادل ژیمناست روی یک پاروی چوب موازنه
long run equilibrium موازنه بلند مدت قیمتها قیمت عادی
candlesticks بالانس بایک شانه روی چوب موازنه
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
roadwheel arm بازوی چرخ جاده اهرم موازنه شنی
favorable balance of trade موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
dish rag حالت افقی بدن ژیمناست درامتداد چوب موازنه
thermostatics اصول نظری یا فرضیه علمی درباره موازنه گرما
favourble balance of trade تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
politcs سیاست
politics سیاست
kingcraft سیاست
politic سیاست
king craft سیاست
diplomacy فن سیاست
policies سیاست
policy سیاست
policy-making سیاست گذاری
policy making سیاست گذاری
the policy of the government سیاست دولت
politics علم سیاست
stop go policy سیاست تثبیت
politician اهل سیاست
restrictionism سیاست محدودیت
anti inflationary policy سیاست انقباضی
anti development policy سیاست ضد توسعه
wage policy سیاست دستمزد
social policy سیاست اجتماعی
commercial policy سیاست بازرگانی
tax policy سیاست مالیاتی
budgetary policy سیاست بودجهای
colonialism سیاست مستعمراتی
politics سیاست مدون
politician وارددر سیاست
politician سیاست مدار
public policy سیاست عمومی
politcs علم سیاست
politicians اهل سیاست
politicians وارددر سیاست
public life زندگی در سیاست
power politics سیاست زور
politicians سیاست مدار
diplomatically سیاست مابانه
development policy سیاست توسعه
acrobat سیاست باز
laisser faire سیاست اقتصادازاد
foreign policy سیاست خارجی
king craft سیاست پادشاهی
politcs سیاست شناسی
national policy سیاست ملی
political sclence سیاست مدن
neutralism سیاست بی طرفی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
policy makers سیاست گذاران
employment policy سیاست اشتغال
policy of contianment سیاست تحدیدی
acrobats سیاست باز
monopolist سیاست انحصاری
monetary policy سیاست پولی
policy مسلک سیاست
mercantilism سیاست بازرگانی
health policy سیاست بهداشتی
policies مسلک سیاست
income policy سیاست درامدی
fiscal policy سیاست مالیاتی
realpolitik سیاست تجربی
fair deal سیاست منصفانه
diplomacy سیاست سیاستمداری
realpolitik سیاست زور
realpolitik سیاست عملی
financial policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالی
new deal سیاست جدید
economic policy سیاست اقتصادی
expansionary policy سیاست انبساطی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
outward looking policy سیاست برون نگر
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy سیاست خود فریبی
nonintervention سیاست عدم مداخله
open door policy سیاست درهای باز
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
functional finance سیاست مالی اصولی
To enter politics . وارد سیاست شدن
International politics. سیاست بین الملل
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
electoral term دوره مقننه [سیاست]
party politics سیاست بازیهای حزبی
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
intransigeance سخت گیری در سیاست
income policy سیاست مربوط به درامدها
to launch in to politics داخل سیاست شدن
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
nonintervention سیاست کناره گیری
launch into politics داخل سیاست شدن
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
labour policy سیاست استخدام کارکنان
the open door policy سیاست دروازههای باز
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
tight money سیاست پولی انقباضی
isolationism پیروی از سیاست انزوا
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
active fiscal policy سیاست مالی فعال
plateform اعلامیه سیاست دولت
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
easy money policy سیاست گشایش پول
politick سیاست بافی کردن
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
pricing policy سیاست قیمت گذاری
decision making policy سیاست تصمیم گیری
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
political sclence علم سیاست کشورها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com