Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
rectilinear
سیر کننده درخط مستقیم
Other Matches
deictic
بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
in range with
درخط
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
linear target
هدفهای درخط
lateral
واقع درخط افقی
less than release unit
یکان درخط ترابری
draw up
<idiom>
دست بردن درخط
laterad
واقع درخط افقی
awaiting aircraft availability
زمان انتظار درخط تعمیر
have dibs on
<idiom>
درخط استفاده از چیزی بودن
dasd
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
copier
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
copiers
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basics
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
directs
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directed
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
rehyphenation
تغییرنوشتاروکد گزاری کلمات متن پس ازقرارگرفتن در قالب صفحه جدید یا درخط جدید
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
elicitation
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
direct access storage device
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
straight
مستقیم
attributive
مستقیم
straight line
مستقیم
straight line
خط مستقیم
righted
مستقیم
beeline
خط مستقیم
straight line code
کد مستقیم
straight line code
کد خط مستقیم
straightish
مستقیم
firsthand
مستقیم
upstanding
مستقیم
righting
مستقیم
levelled
مستقیم
leveled
مستقیم
directs
مستقیم
straighter
مستقیم
directed
مستقیم
direct
<adj.>
مستقیم
straightest
مستقیم
on line
مستقیم
first-hand
مستقیم
level
مستقیم
levels
مستقیم
unintermediate
<adj.>
مستقیم
right
مستقیم
bee line
خط مستقیم
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct reading
قرائت مستقیم
straighter
قسمت مستقیم
direct processing
پردازش مستقیم
direct process
فرایند مستقیم
spur offtake
ابگیر مستقیم
direct outlet
ابگیر مستقیم
rectilinear
مستقیم الخط
straight
قسمت مستقیم
random access
دستیابی مستقیم
intuitions
درک مستقیم
intuition
درک مستقیم
rectiliner
مستقیم الخط
direct observation
دیدبانی مستقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
positive relation
رابطه مستقیم
proximate
بیفاصله مستقیم
proximate cause
علت مستقیم
indirect
غیر مستقیم
direct taxes
مالیاتهای مستقیم
direct current
جریان مستقیم
direct taxation
مالیات مستقیم
direct tax
مالیات مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم
straightest
قسمت مستقیم
d.c.
جریان مستقیم
sideway
غیر مستقیم
visual fire
تیر مستقیم
direct hits
اصابت مستقیم
as the crow files
بخط مستقیم
direct hit
اصابت مستقیم
wall pass
پاس مستقیم
airline
خط مستقیم هوایی
airlines
خط مستقیم هوایی
highroad
صراط مستقیم
highroads
صراط مستقیم
straight position
فرم مستقیم
ambagious
غیر مستقیم
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
air line
خط مستقیم هوایی
video disk
دسترسی مستقیم
uniaxial bending
خمش مستقیم
sonna deung koot
دست مستقیم
directness
مستقیم بودن
specific cost
هزینه مستقیم
straight edge
لبه مستقیم
straight left
چپ مستقیم در بوکس
straight line
بخط مستقیم
straight line
دارای خط مستقیم
through call
مکالمه مستقیم
d.c
جریان مستقیم
close supervision
نظارت مستقیم
straightening flute drill
مته مستقیم
direct pressure
فشار مستقیم
uncurl
مستقیم شدن
direct object
مفعول مستقیم
dressing
مستقیم کنی
direct lighting
روشنایی مستقیم
line storm
طوفان مستقیم
aright
مستقیم مستقیما
direct selling
فروش مستقیم
direct labour
دستمزد مستقیم
direct fire
تیر مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct file
پرونده مستقیم
direct load
بارگذاری مستقیم
direct aggression
پرخاشگری مستقیم
direct selection
انتخاب مستقیم
backstair
غیر مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct conversion
تبدیل مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
direct support
کمک مستقیم
direct cost
هزینه مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم
dressings
مستقیم کنی
direct material
مواد مستقیم
hottest
خط تلفن مستقیم
direct damage
ضرر مستقیم
on line help
کمک مستقیم
hotter
خط تلفن مستقیم
direct access
دستیابی مستقیم
forward voltage
ولتاژ مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
forward resistance
مقاومت مستقیم
direct control
کنترل مستقیم
direct dye
رنگینه مستقیم
direct address
آدرس مستقیم
direct file
فایل مستقیم
hot
خط تلفن مستقیم
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
d.c c. motor
موتور جریان مستقیم
straight bar
میل گرد مستقیم
devious
غیر مستقیم منحرف
shot direct at goal
شوت مستقیم به دروازه
staight thrust
حمله ساده مستقیم
consequential damage
خسارت غیر مستقیم
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
syzygy
استقرارسه ستاره در خط مستقیم
direct measurement
اندازه گیری مستقیم
forward conductance
برق رسانایی مستقیم
forward current
جریان ولتاژ مستقیم
straight line method of depreciation
استهلاک به روش خط مستقیم
straight right
راست مستقیم در بوکس
direct laying
روانه کردن مستقیم
direct support unit
یکان پشتیبانی مستقیم
ambages
راهای غیر مستقیم
direct current converter
تبدیل گر جریان مستقیم
direct data entry
داده دهی مستقیم
direct current magnet
مغناطیس جریان مستقیم
direct current instrument
سنجه جریان مستقیم
direct lift control
کنترل مستقیم برا
straihting machine
دستگاه مستقیم کنی
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
bilinear
وابسته بدو خط مستقیم
straightening anvil
سندان مستقیم کنی
straightening press
پرس مستقیم کنی
straightening roll
غلطک مستقیم کنی
bilinear
دارای دوخط مستقیم
dma
انتقال مستقیم به حافظه
telebrief
تماس مستقیم تلفنی
the intuitive faculty
قوه درک مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم کردن
direct current generator
مولد جریان مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم به اطلاعات
circumlocutions
بیان غیر مستقیم
circumlocution
بیان غیر مستقیم
indirect object
مفعول غیر مستقیم
excise
مالیات غیر مستقیم
indirect tax
مالیات غیر مستقیم
direct addressing
نشان دهی مستقیم
direct addressing
ادرس دهی مستقیم
direct absorption process
فرایند جذب مستقیم
direct quota tion
نقل قول مستقیم
direct casting
ریخته گری مستقیم
intuitional
ناشی از درک مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com