Total search result: 207 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
charge |
شارژ کردن شارژ |
charges |
شارژ کردن شارژ |
|
|
Search result with all words |
|
charge |
خرج گذاری کردن شارژ کردن |
charges |
خرج گذاری کردن شارژ کردن |
load |
شارژ کردن |
loads |
شارژ کردن |
charging point |
محل هواگیری و گازگیری درروی هواپیما محل شارژ یاپر کردن گاز |
Other Matches |
|
NiMH |
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست |
charging |
شارژ |
fluxing agent |
شارژ |
heat |
شارژ |
heats |
شارژ |
melting charge |
شارژ ذوب |
chargers |
دستگاه شارژ |
charger |
دستگاه شارژ |
furnace charge |
شارژ کوره |
charge d'affaires |
شارژ دافر |
like charge |
شارژ همنام |
coke per charge |
ذغال کک شارژ |
basic allowance |
شارژ انبار |
authorized stockage list |
صورت شارژ انبار |
constant voltage charge |
شارژ با ولتاژ ثابت |
constant current charge |
شارژ با جریان ثابت |
maintenance float |
شارژ انبار سیال |
liquid metal charge |
شارژ فلز مذاب |
turbocharger |
موتور شارژ کننده توربین |
uncharged |
غیر مسلح شارژ نشده |
chargeable |
آنچه قابل شارژ است |
tariffs |
شارژ کاربر سیستم کامپیوتری یا ارتباطات |
maintenance float |
شارژ انباراضافی وسایل نگهداری اضافی |
tariff |
شارژ کاربر سیستم کامپیوتری یا ارتباطات |
floatation |
سطح اماد اضافی شارژ انباراضافی |
charges |
مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند |
charge |
مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند |
electric |
تعداد اتم هایی که شارژ شده اند. |
dry cell battery |
باتری ای که قابل شارژ مجدد نیست مقایسه شودباRechergeable Battery |
charges |
ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد |
charge |
ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد |
NiCad |
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که با باتری Nimh جایگزین شده است |
electroluminescence |
نور ارسال شده از نقط ه فسفری وقتی توسط الکترون یا قطعه شارژ شده پرشود |
basic issue list |
اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار |
basic issue items |
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
reforest |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screened |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screening, screenings |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screens |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforesting |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
reforests |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screen |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforested |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
to enrol somebody |
کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن] |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |