Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
English
Persian
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
Search result with all words
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
Other Matches
chanced
شانس
chances
شانس
chance
شانس
fortunes
شانس
fortune
شانس
odds
شانس
chancing
شانس
luck
شانس
handsel
شانس
jinxes
ادم بد شانس
jinxes
شانس نیاوردن
unlucky fellow
آدم بد شانس
jinx
شانس نیاوردن
jinx
ادم بد شانس
(not a) snowball's chance in hell
<idiom>
بد شانس مطلق
unlucky girl
آدم بد شانس
fortunate
خوش شانس
press (push) one's luck
<idiom>
به شانس بستگی داد
(not a) ghost of a chance
<idiom>
حتی یک شانس کوچکی
fortuity
قضا وقدر شانس
speed
حالت شانس خوب داشتن
cook one's goose
<idiom>
شانس کسی رااز اوگرفتن
caculated risk
<idiom>
شانس زیاد برای موفقیت
Fortunately I wasnt hurt.
شانس آوردم . طوریم نشد
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
speeds
حالت شانس خوب داشتن
speeding
حالت شانس خوب داشتن
lose touch with
<idiom>
از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
help any one .
برایم خوش قدم بود ( شانس آورد )
green thumbed
کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
new deal
<idiom>
تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
spoiler
تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
long shot
شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
Consider yourself lucky
[fortunate]
(that) you weren't on the train at that time.
شما باید خودتان را خوش شانس
[خوشبخت]
در نظر بگیرید
[که]
در آن زمان در قطار نبودید.
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
implement
به اجرا در آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
step
به دست آوردن
wring
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
achieve
به دست آوردن
compass
به دست آوردن
realize
به دست آوردن
take
به دست آوردن
win
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
get
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
find
به دست آوردن
conciliate
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
carry ineffect
به اجرا در آوردن
obtain
به دست آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
to bring something
آوردن چیزی
acquire
به دست آوردن
gains
بدست آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
gained
بدست آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
acquire
بدست آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
play-acting
ادا در آوردن
play-act
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
holdouts
دوام آوردن
attenuation
بدست آوردن
play-acts
ادا در آوردن
holdout
دوام آوردن
gain
بدست آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
retake
دوباره به دست آوردن
to bring something
بدست آوردن چیزی
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to run into debt
قرض بالا آوردن
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
captures
عمل بدست آوردن داده
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
capture
عمل بدست آوردن داده
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
capturing
عمل بدست آوردن داده
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com