English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (14 milliseconds)
English Persian
adequate شایسته بودن
behoove شایسته بودن
behove شایسته بودن
beseem شایسته بودن
to be proper for شایسته بودن
Search result with all words
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
Other Matches
proper شایسته
worthier شایسته
worthiest شایسته
seemly شایسته
inept نا شایسته
meets شایسته
pertinent شایسته
meet شایسته
worthy شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
meritorious شایسته
true <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
competent شایسته
apropos شایسته
qua شایسته
proper <adj.> شایسته
qualified شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
fits شایسته
fittest شایسته
good شایسته
fit شایسته
meritorious شایسته ترین
fittest لایق شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
meet for a man شایسته است که
the ticket کار شایسته
courtlier شایسته دربار
christianlike شایسته مسیحیت
suitable شایسته فراخور
courtliest شایسته دربار
fit لایق شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
becoming شایسته درخور
duly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
by fits and starts شایسته لایق
rightly <adv.> بطور شایسته
apt مناسب شایسته
fits لایق شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
winnable شایسته پیروزی
devisable شایسته اندیشه
as it deserves بطور شایسته
discreditable شایسته بی اعتباری
correctly <adv.> بطور شایسته
intrinsic مرتب شایسته
eligible شایسته انتخاب
companionable شایسته رفاقت
worthful شایسته مستحق
proper dress جامه شایسته
in due form بطرز شایسته
properly بطور شایسته
devisable شایسته تامل
fitly بطور شایسته
befitting درخور شایسته
pensionable شایسته بازنشستگی
courtly شایسته دربار
meetly بطور شایسته
conditioning شایسته سازی
worshipful شایسته احترام
ogr شایسته غول
ought not شایسته نیست
derisible شایسته ریشخند
best شایسته ترین پیشترین
humance انسانی شایسته بشریت
workmanly شایسته کارگر خوب
worthily بطور شایسته و در خور
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
suitably بطور مناسب یا شایسته
ineligible نا شایسته برای انتخاب
competent شایسته دارای سر رشته
worthy to become a king شایسته شاه شدن
oughtn't نبایستی شایسته نیست
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
right شایسته خوب ذیحق
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
righted شایسته خوب ذیحق
nameable شایسته نام بردن
workmanlike شایسته کارگر خوب
sufficient شایسته صلاحیت دار
servile شایسته نوکران چاپلوس
righting شایسته خوب ذیحق
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
quotable شایسته نقل قول کردن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
condition شرط نمودن شایسته کردن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouching خمیده بودن اویخته بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
includes شامل بودن متضمن بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consists شامل بودن عبارت بودن از
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
include شامل بودن متضمن بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
agree متفق بودن همرای بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
ablest لایق بودن مناسب بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com