English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (9 milliseconds)
English Persian
discreditable شایسته بی اعتباری
Other Matches
discredit بی اعتباری
discrediting بی اعتباری
discredits بی اعتباری
relative اعتباری
nominal اعتباری
discredited بی اعتباری
nullity بی اعتباری
unreliability بی اعتباری
fiduciary issue اسکناسهای اعتباری
credit tightness انقباض اعتباری
reputed owner مالک اعتباری
prestige suggestion تلقین اعتباری
f.currency پول اعتباری
pepper corn rent اجاره اعتباری
credit tightness کمبود اعتباری
credit system فروش اعتباری
credit card کارت اعتباری
credit cards کارت اعتباری
constructive fraud کلاهبرداری اعتباری
contructive larcency سرقت اعتباری
credit instrument اسناد اعتباری
credit instrument ابزار اعتباری
credit market بازار اعتباری
credit money پول اعتباری
credit system نظام اعتباری
credit facilities تسهیلات اعتباری
credit account حساب اعتباری
fiduciary currency پول اعتباری
credit institution موسسه اعتباری
promissory note اسناد اعتباری
promissory notes اسناد اعتباری
disfavor بی اعتباری مغضوبیت
disparagement توهین بی اعتباری
disfavour بی اعتباری مغضوبیت
fiat money پول رایج اعتباری
credit خرید وفروش اعتباری
credits خرید وفروش اعتباری
credit notes صورت وضعیت اعتباری
crediting خرید وفروش اعتباری
credited خرید وفروش اعتباری
credit rationing جیره بندی اعتباری
grant a credit اعتباری را اعطا کردن
I have a credit card. من کارت اعتباری دارم.
A cash ( credit ) transaction . معامله نقدی ( اعتباری )
credit note صورت وضعیت اعتباری
credit rating رتبه بندی اعتباری مشتریان
Can I pay by credit card? آیا میتوانم با کارت اعتباری پرداخت کنم؟
PCMCIA مشخصات کارتهای جانبی گسترده که به اندازه کارت اعتباری هستند و در انتهای اتصالی دارند
useful <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
proper شایسته
practicable <adj.> شایسته
good شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
meritorious شایسته
true <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
fittest شایسته
apropos شایسته
worthiest شایسته
worthier شایسته
fit شایسته
fits شایسته
inept نا شایسته
pertinent شایسته
qua شایسته
qualified شایسته
worthy شایسته
meet شایسته
meets شایسته
competent شایسته
seemly شایسته
ogr شایسته غول
worshipful شایسته احترام
meritorious شایسته ترین
the ticket کار شایسته
meetly بطور شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
proper dress جامه شایسته
ought not شایسته نیست
meet for a man شایسته است که
in due form بطرز شایسته
winnable شایسته پیروزی
worthful شایسته مستحق
fittest لایق شایسته
companionable شایسته رفاقت
becoming شایسته درخور
rightly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
properly بطور شایسته
fit لایق شایسته
apt مناسب شایسته
to be proper for شایسته بودن
fits لایق شایسته
fitly بطور شایسته
devisable شایسته تامل
pensionable شایسته بازنشستگی
suitable شایسته فراخور
eligible شایسته انتخاب
befitting درخور شایسته
duly <adv.> بطور شایسته
as it deserves بطور شایسته
behove شایسته بودن
beseem شایسته بودن
by fits and starts شایسته لایق
christianlike شایسته مسیحیت
adequate شایسته بودن
derisible شایسته ریشخند
conditioning شایسته سازی
behoove شایسته بودن
courtlier شایسته دربار
courtliest شایسته دربار
courtly شایسته دربار
devisable شایسته اندیشه
intrinsic مرتب شایسته
electronic سیستم خرید از خانه با استفاده از کاتالوگهای کامپیوتری و پرداخت با کارت اعتباری همگی توسط ترمینال کامپیوتر خانگی
competent شایسته دارای سر رشته
workmanly شایسته کارگر خوب
worthily بطور شایسته و در خور
worthy to become a king شایسته شاه شدن
suitably بطور مناسب یا شایسته
workmanlike شایسته کارگر خوب
best شایسته ترین پیشترین
sufficient شایسته صلاحیت دار
righting شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
right شایسته خوب ذیحق
humance انسانی شایسته بشریت
servile شایسته نوکران چاپلوس
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
oughtn't نبایستی شایسته نیست
nameable شایسته نام بردن
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
ineligible نا شایسته برای انتخاب
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
condition شرط نمودن شایسته کردن
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
quotable شایسته نقل قول کردن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
card وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
cards وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
reputed owner در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com