English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English Persian
christianlike شایسته مسیحیت
Other Matches
christenings عالم مسیحیت جامعه مسیحیت
Christendom عالم مسیحیت جامعه مسیحیت
christenings مسیحیت
Christendom مسیحیت
Christianity مسیحیت
christhood مسیحیت
antichristian ضد مسیحیت
catechumen نو اموزتعالیم مسیحیت
evangelism تبلیغ مسیحیت
christenings جهان مسیحیت
christianization گرایش به مسیحیت
Christendom جهان مسیحیت
christianism ایین مسیحیت
neo christianity مسیحیت تازه
apologetics مدافعهء استدلالی از مسیحیت
Early Christian architecture سبک معماری دوران مسیحیت
tritheism سه خدایی اعتقاد باقانیم ثلاثه مسیحیت
fundamentalism اعتقاد به عقاید نیاکانی مسیحیت واصول دین پروتستان
practicable <adj.> شایسته
good شایسته
proper شایسته
apropos شایسته
pertinent شایسته
meritorious شایسته
inept نا شایسته
qua شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
true <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
meets شایسته
worthy شایسته
seemly شایسته
fittest شایسته
real <adj.> شایسته
fit شایسته
qualified شایسته
fits شایسته
meet شایسته
competent شایسته
worthiest شایسته
worthier شایسته
meritorious شایسته ترین
devisable شایسته تامل
fits لایق شایسته
apt مناسب شایسته
fit لایق شایسته
derisible شایسته ریشخند
winnable شایسته پیروزی
devisable شایسته اندیشه
fitly بطور شایسته
ought not شایسته نیست
in due form بطرز شایسته
the ticket کار شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
worthful شایسته مستحق
proper dress جامه شایسته
to be proper for شایسته بودن
ogr شایسته غول
courtlier شایسته دربار
meetly بطور شایسته
meet for a man شایسته است که
justly <adv.> بطور شایسته
fittest لایق شایسته
worshipful شایسته احترام
eligible شایسته انتخاب
courtly شایسته دربار
courtliest شایسته دربار
pensionable شایسته بازنشستگی
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
conditioning شایسته سازی
rightly <adv.> بطور شایسته
properly بطور شایسته
becoming شایسته درخور
companionable شایسته رفاقت
adequate شایسته بودن
intrinsic مرتب شایسته
suitable شایسته فراخور
duly <adv.> بطور شایسته
discreditable شایسته بی اعتباری
by fits and starts شایسته لایق
beseem شایسته بودن
behove شایسته بودن
behoove شایسته بودن
as it deserves بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
befitting درخور شایسته
workmanly شایسته کارگر خوب
workmanlike شایسته کارگر خوب
best شایسته ترین پیشترین
worthily بطور شایسته و در خور
righting شایسته خوب ذیحق
worthy to become a king شایسته شاه شدن
right شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
ineligible نا شایسته برای انتخاب
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
nameable شایسته نام بردن
competent شایسته دارای سر رشته
suitably بطور مناسب یا شایسته
servile شایسته نوکران چاپلوس
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
humance انسانی شایسته بشریت
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
sufficient شایسته صلاحیت دار
oughtn't نبایستی شایسته نیست
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
quotable شایسته نقل قول کردن
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
condition شرط نمودن شایسته کردن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com