English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (24 milliseconds)
English Persian
gossip شایعات بی اساس دادن
gossiped شایعات بی اساس دادن
gossiping شایعات بی اساس دادن
gossips شایعات بی اساس دادن
Other Matches
gossiping شایعات بی اساس
Unfounded rumours. شایعات بی اساس
tittle-tattle شایعات بی اساس
tittle tattle شایعات بی اساس
gossip شایعات بی اساس
gossips شایعات بی اساس
gossiped شایعات بی اساس
idle rumoues شایعات بی اساس
gossipry شایعات بی اساس
gossiper کسیکه شایعات بی اساس میدهد
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
base course لایه اساس قشر اساس
canards شایعات
canard شایعات
bruit شایعات
idle rumoues شایعات بی سر و پا
hearsay شایعات
murmuring شکایت شایعات
scandal شایعات ننگین
gossips شایعات بی پرو پا
murmur شکایت شایعات
murmured شکایت شایعات
murmurs شکایت شایعات
gossiping شایعات بی پرو پا
scandals شایعات ننگین
gossiped شایعات بی پرو پا
gossip شایعات بی پرو پا
titbit شایعات اراجیف
titbits شایعات اراجیف
wage fund theory of wages نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
ruise شایعات داستان ساختگی
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
greenrooms شایعات رایج بین هنرپیشگان
greenroom شایعات رایج بین هنرپیشگان
scandalmongers پخش کننده شایعات افتضاح امیز
scandalmonger پخش کننده شایعات افتضاح امیز
scandal sheet نشریه محتوی شایعات افتضاح امیز
whispering campaign انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
basis اساس
vaporous بی اساس
idlest بی اساس
element اساس
substantially در اساس
elements اساس
groundless بی اساس
unfounded بی اساس
delusive بی اساس
idle بی اساس
foundation اساس
ill founded بی اساس
pier foundation اساس پی
baseless بی اساس
fundament اساس
idled بی اساس
unsubstantial بی اساس
unsubstantiality بی اساس
bedrock اساس
fundamental اساس
rationale اس اساس
origin اساس
idles بی اساس
chimeric بی اساس
ground اساس
grass roots اساس
cornerstone اساس
roots اساس
root اساس
principium اس اساس
insubstatiality بی اساس
subsistance اساس
nuclei اساس
structuring اساس
ill-founded بی اساس
rootless بی اساس
structures اساس
nucleus اساس
structure اساس
cornerstones اساس
groundsel اساس
origins اساس
ignore بی اساس دانستن
there is nothing in it بی اساس است
ignored بی اساس دانستن
ignores بی اساس دانستن
ignoring بی اساس دانستن
foundation پی ریزی اساس
corner stone بنیاد اساس
corpus juris اساس قانون
groundwork زمینه اساس
data origination اساس داده
groundlessly بطور بی اساس
element عنصر اساس
insubstantial بی اساس بیموضوع
corpus delicti اساس جرم
elements عنصر اساس
rooty of sand چیز ناپایدار یا بی اساس
hot mix base اساس اسفالتی گرم
subbase course لایه زیر اساس
demand processing پردازش بر اساس نیاز
fabrics سبک بافت اساس
bedding بنیاد و اساس هرکاری
grounded (his complaint was not grounded شکایت او بی اساس بود
fabric سبک بافت اساس
To build on sand. کار بی اساس کردن
euhemerism اساس تاریخی برای افسانه ها
cotton grade درجه پنبه بر اساس مرغوبیت
ill founded دارای شالوده یا اساس بد بی پروپا
subbase course لایه پی قشر زیر اساس
on an arm's length basis بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
euhemerize اساس تاریخی قائل شدن برای
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
elements رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
his joys p from baseless hope خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
average cost pricing قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
it was basedon evclid اساس ان روی اقلیدس گذارده شده بود
simple interest سود پول بر اساس سال 063 روزه
plateform بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی بنیاد یا اساس چیزی
yarn sorting دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
anti federalist اشخاصی که درسال 88-7871 مخالف اساس حکومت امریکا بودند
Your slander is completely preposterous . تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
animism همزاد گرایی اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است
probit واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
anlage اساس و پایهء رشد بعدی قسمت کوچکی که بعدا رشدنموده وبزرگ میشود
redundant information یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
pareto distribution در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
simulation روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
simulations روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
stagnation thesis فرضیه رکود .فرضیهای که بر اساس ان بعلت بلوغ کامل اقتصادی یک کشور و امکان عدم جذب پس اندازها
permanent income hypothesis این فرضیه توسط میلتون فریدمن بیان شده که بر اساس ان مصرف تابعی ازانچه که وی انرا درامد دائمی
utilitarianism بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
wool sorting دسته بندی الیاف [بر اساس طول الیاف، ناحیه چیده شدن از بدن حیوان و رنگ پشم]
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
invisible hand منشاء این اصطلاح کتاب "ثروت ملل "ادام اسمیت است . بر اساس این کتاب
phillips curve منحنی است که بر اساس ان رابطه بین نرخ بیکاری و نرخ تورم درانگلستان را نشان میدهد.شکل اولیه این منحنی
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
reaganomics اقتصادطرفدار عرضه است که اساس ان بر خلاف اقتصاد کینزی برروی مدیریت عرضه قراردارد . در این اقتصاد کاهش مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی که باعث افزایش تولید و عرضه خواهد شد معرفی میشود
natural rate hypothesis فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com