English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
Other Matches
parlour boarder شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
hostelry شبانه روزی
quotidian شبانه روزی
round-the-clock شبانه روزی
hostels شبانه روزی
hostel شبانه روزی
circadian شبانه روزی
circadian rythm ریتم شبانه روزی
boarding schools اموزشگاه شبانه روزی
boarding school اموزشگاه شبانه روزی
hosteler مقیم شبانه روزی
boarders شاگرد شبانه روزی
boarder شاگرد شبانه روزی
boarding مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
public school دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
juniorate مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
youth hostels شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
youth hostel شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
black out حرکت با چراغ جنگی در شب خاموشی شبانه استتار شبانه
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
night vision دیدبانی در شب دید شبانه دیدبانی شبانه
daily bread روزی
some day یک روزی
once upon a time روزی
per day روزی
some day روزی
per diem روزی
someday روزی
duily bread روزی
some time or other یک روزی
some d. یک روزی
perdiem بقرار روزی
a few days چند روزی
on a given day در روزی معین
semidiurnal کشندنیم روزی
one spoonful a day روزی یک قاشق
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
semidiurnal جذر و مد نیم روزی
two table spoonful a day روزی دو قاشق سوپخوری
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
de die in diem از روزی به روز دیگر
to fly with the owl کارهای شبانه کردن شبگردی کردن
it a day روزی یک فنجان چای خوری
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
drizzly day روزی که باران سیرمی بارد
nightly شبانه
nocturnally شبانه
nocturnal شبانه
If things changer one day then … اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
cracksman دزد شبانه
night schools اموزشگاه شبانه
pavor nocturnus وحشت شبانه
overnight در مدت یک شب شبانه
vespertinal شبانه عشایی
burglarized شبانه دزدیدن
moonshiner قاچاقچی شبانه
night operations عملیات شبانه
nocturnal نمایش شبانه
burglarizing شبانه دزدیدن
he went by night شبانه رفت
night school اموزشگاه شبانه
nightlife تفریحات شبانه
night landing فرود شبانه
burglarize شبانه دزدیدن
night order دستورات شبانه
night interception کمین شبانه
burglarizes شبانه دزدیدن
night interception رهگیری شبانه
night and day شبانه روز
night order دستور شبانه
nighttide جزر و مد شبانه
d. and night شبانه روز
vespertine مربوط به شب شبانه
nocturnal prayer نماز شبانه
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
red letter day <idiom> روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
schoolwork تکلیف شبانه دانشجو
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
night interception استراق سمع شبانه
nocturn سحر خوانی شبانه
first post شیپور خبر شبانه
infrared viewer دوربین دیدبانی شبانه
battle lights چراغ خاموشی شبانه
night شب هنگام برنامه شبانه
nights شب هنگام برنامه شبانه
nightlife شرکت در تفریحات شبانه
moonlight fliting اسباب کشی شبانه
floorshow نمایش باشگاههای شبانه
rushee دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
witch moth پروانه بید شبانه شب پره
night line ریسمان ماهی گیری شبانه
night cap گشتی رزمی هوایی شبانه
sennight یکهفته هفت شبانه روز
friars lantern روشنایی شبانه بر روی باطلاق
se'nnight یکهفته هفت شبانه روز
whippoorwill مرغ شبانه پشه خوارمشرق امریکا
night clothes لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
starlight scope دوربین دید شبانه با استفاده از نور ستارگان
honky tonk محل رقص یا کلوپ شبانه ارزان قیمت
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
serenading ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenade ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenaded ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenades ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
cover charges مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
cover charge مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
what day of the week is it? امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
ignisfatuus روشنایی شبانه بر روی زمینهای باتلاقی که تصور میرفت ازاحتراق گازهای باتلاقی بوجودمیاید
vigil گشت زدن در شب گشت و هشیاری و مراقبت شبانه
vigils گشت زدن در شب گشت و هشیاری و مراقبت شبانه
coffee room اطاق ناهارخوری درمهمانخانه
dead hours ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
corkage پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
habit زندگی کردن
habits زندگی کردن
shanty در کلبه زندگی کردن
shanties در کلبه زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
lived : زندگی کردن زیستن
live : زندگی کردن زیستن
relive دوبار زندگی کردن
relived دوبار زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
vivification زندگی
habitancy زندگی
existences زندگی
lives of great men زندگی
vita زندگی
living زندگی
existence زندگی
lives زندگی
lifeline خط زندگی
togetherness زندگی با هم
eau de vie اب زندگی
life زندگی
wile a در زندگی
lifelines خط زندگی
habitance زندگی
he lives on air زندگی میکند
liver زندگی کننده
livers زندگی کننده
social life زندگی اجتماعی
redivivus زندگی نویافته
easy circumstances زندگی راحت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com