English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (5 milliseconds)
English Persian
day and night <idiom> شب وروز پشت سرهم
Other Matches
equinox اعتدال شب وروز
To travel night and day . شب وروز مسافرت کردن
slow and steady wins the race اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
seriate پشت سرهم
patchery سرهم بندی
in quick succession تندپشت سرهم
flimfalmmer سرهم بند
end to end سرهم پیوسته
botchery سرهم بندی
at a stretch پشت سرهم
consecutive پشت سرهم
awkward سرهم بند
patching سرهم بندی
snow job سرهم بندی
consecutive <adj.> پشت سرهم
successive <adj.> پشت سرهم
sequential <adj.> پشت سرهم
fiddle around <idiom> سرهم بندی
tandom پشت سرهم
tinkerer سرهم بند
burst پشت سرهم
tinkers سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
tinker سرهم بندی
patches سرهم کردن
patch سرهم کردن
blow-by-blow پشت سرهم
blow by blow پشت سرهم
assemble سرهم کردن
assembled سرهم کردن
assembles سرهم کردن
bursts پشت سرهم
successive پشت سرهم
arcade طاقهای پشت سرهم
jerry build سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
patch cord سیم سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
patchboard تخته سرهم بندی
ersatz سرهم بندی شده
seriate پشت سرهم اوردن
slub سرهم بندی کردن
tandem computers کامپیوترهای پشت سرهم
identikits سرهم بندی شده
identikit سرهم بندی شده
to knock together سرهم بندی کردن
burst mode وضعیت پشت سرهم
shake up سرهم بندی دگرگونی
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
shake-up سرهم بندی دگرگونی
burst mode وجه پشت سرهم
bunlge سرهم بندی کردن
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
chain smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
chain-smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
He is a chain smoker. پشت سرهم سیگار می کشد
chain-smokers کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fugues قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
fugue قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
non procedural language زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
fugal وابسته به قطعهای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند نوعی ماشین پشم خشک کن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
continuous ارسال داده سریع که در آن کلمات داده همزمان نیستند ولی به سرعت پشت سرهم می آیند
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
randem پشت سرهم گردونهای که سه اسب پشت سر هم انرابکشند
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
single file صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com