Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
Other Matches
lucubrate
دوده چراغ خوردن
to burn the midnight oil
دود چراغ خوردن
soldering blowpipe
چراغ لحیم کاری
blow torch
چراغ لحیم کاری
[ابزار]
dibber
اب خوردن مثل اردک بذر کاری
to blow out alamp
خاموش کردن چراغ
to douse the glim
چراغ راخاموش کردن
lucubrate
بانور چراغ کار کردن
light line
خط خاموش کردن چراغ خودروها
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
To turn on the light(radio, T. V).
چراغ ( رادیو ؟تلویزیون وغیره ) راروشن کردن
To turn off the lights. (T. V. ,radio).
چراغ ( تلویزیون ؟ رادیو وغیره ) راخاموش کردن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
dye
رنگ کردن یا خوردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
begrudges
غبطه خوردن مضایقه کردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged
غبطه خوردن مضایقه کردن
soak
خیس خوردن رسوخ کردن
begrudging
غبطه خوردن مضایقه کردن
soaks
خیس خوردن رسوخ کردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
recondition
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
flourished
زینت کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
flourish
زینت کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
inlay
خاتم کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
inlays
خاتم کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
enamel
مینا کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
carves
کنده کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
hammered
چکش کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
spackle
بتونه کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
to freshen rope
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
limes
با اهک کاری سفید کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
lime
با اهک کاری سفید کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com