English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
Other Matches
lucubrate دوده چراغ خوردن
to burn the midnight oil دود چراغ خوردن
soldering blowpipe چراغ لحیم کاری
blow torch چراغ لحیم کاری [ابزار]
dibber اب خوردن مثل اردک بذر کاری
to blow out alamp خاموش کردن چراغ
to douse the glim چراغ راخاموش کردن
lucubrate بانور چراغ کار کردن
light line خط خاموش کردن چراغ خودروها
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
To turn on the light(radio, T. V). چراغ ( رادیو ؟تلویزیون وغیره ) راروشن کردن
To turn off the lights. (T. V. ,radio). چراغ ( تلویزیون ؟ رادیو وغیره ) راخاموش کردن
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
dye رنگ کردن یا خوردن
dyes رنگ کردن یا خوردن
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
stumble سکندری خوردن سهو کردن
gut غارت کردن حریصانه خوردن
begrudges غبطه خوردن مضایقه کردن
gutting غارت کردن حریصانه خوردن
stumbling سکندری خوردن سهو کردن
guts غارت کردن حریصانه خوردن
to sustain a shock ضربت خوردن وپایداری کردن
move حرکت کردن تکان خوردن
stumbles سکندری خوردن سهو کردن
stumbled سکندری خوردن سهو کردن
avows قسم خوردن وقف کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
moves حرکت کردن تکان خوردن
begrudge غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged غبطه خوردن مضایقه کردن
soak خیس خوردن رسوخ کردن
begrudging غبطه خوردن مضایقه کردن
soaks خیس خوردن رسوخ کردن
avowing قسم خوردن وقف کردن
to abstain from meat ازگوشت خوردن خوداری کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
moved حرکت کردن تکان خوردن
avow قسم خوردن وقف کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
scuffed بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
scuffs بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffing بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
recondition نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
flourished زینت کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
flourish زینت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
inlaying خاتم کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
inlay خاتم کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
inlays خاتم کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
splay منبت کاری کردن
splays منبت کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
enamel مینا کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
carves کنده کاری کردن
refashion دست کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
hammered چکش کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
carved کنده کاری کردن
carve کنده کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
spackle بتونه کاری کردن
to brush over دست کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
to freshen rope جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
service ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
end up <idiom> پایان ،بلاخره کاری کردن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
jobs ایوب مقاطعه کاری کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to take trouble to do anything زحمت کردن کاری را بخوددادن
limes با اهک کاری سفید کردن
To do something in a pique . از روی لج ولجبازی کاری را کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
p in power to do something عدم نیروبرای کردن کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
serviced ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
job ایوب مقاطعه کاری کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand) <idiom> کاری بکن ،کمک کردن
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
bosses برجسته کاری ریاست کردن بر
to egg [on] تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
bossing برجسته کاری ریاست کردن بر
To come to blows with someone . با کسی کتک کاری کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to incite somebody to something کسی را به کاری تحریک کردن
to persuade somebody of something کسی را متقاعد به کاری کردن
systematization اسلوبی کردن همست کاری
lime با اهک کاری سفید کردن
bossed برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to drink wine می خوردن شراب خوردن
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to seek a position جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
It wI'll boomerang. کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialises ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillets تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specializing ویژه کاری کردن متخصص شدن
filleting تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
fillet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialising ویژه کاری کردن متخصص شدن
filet تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com