English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
impact acceleration شتاب ضربه ای
Search result with all words
pelt شتاب کردن ضربه
pelted شتاب کردن ضربه
pelts شتاب کردن ضربه
Other Matches
cyclotron دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
punt ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punts ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
crosser ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
shank ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
in a hurry در شتاب
acceleration lane خط شتاب
over hasty پر شتاب
at full lick با شتاب
hustles شتاب
hustled شتاب
hustle شتاب
cursoriness شتاب
at leisure بی شتاب
expediency شتاب
unhurriedly بی شتاب
expedience شتاب
unhurried بی شتاب
hastiness شتاب
hustling شتاب
hie thee شتاب کن
pelted شتاب
speeding شتاب
pelts شتاب
accelerator شتاب
speed شتاب
accelerators شتاب
speeds شتاب
haste شتاب
precipitation شتاب
acceleration شتاب
pelt شتاب
accelerated particle ذره با شتاب
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
peremptory شتاب امیز
hurriedly از روی شتاب
tilts شتاب پرتاب
hurries شتاب کردن
deceleration شتاب کاهنده
deceleration شتاب منفی
hurrying راندن شتاب
hurrying شتاب کردن
hurry راندن شتاب
hurry شتاب کردن
hurries راندن شتاب
tilted شتاب پرتاب
tilt شتاب پرتاب
speeds شتاب حرکت
accelerating شتاب دادن
accelerated شتاب دادن
accelerate شتاب دادن
accelerates شتاب دادن
speeds میزان شتاب
speeds شتاب کامیابی
speeding شتاب کامیابی
retardation شتاب منفی
speed شتاب کامیابی
speed میزان شتاب
speed شتاب حرکت
hasty شتاب زده
speeding میزان شتاب
speeding شتاب حرکت
transverse acceleration شتاب عرضی
accelerating electrode الکترود شتاب ده
post haste با شتاب فراوان
post deflection acceleration شتاب ثانوی
positive acceleration شتاب مثبت
normal acceleration شتاب قائم
normal acceleration شتاب عمودی
no hurry شتاب نداریم
resultant acceleration شتاب خالص
resultant acceleration شتاب برایند
net acceleration شتاب خالص
net acceleration شتاب برایند
negative acceleration شتاب منفی
make a push شتاب کردن
longitudinal acceleration شتاب طولی
precipitateness شتاب زدگی
previousness شتاب زدگی
whirry شتاب کردن
to make haste شتاب کردن
to make a hurry شتاب کردن
to look sharp شتاب کردن
to come along شتاب کردن
spatchcock با شتاب جادادن
skelpit شتاب کردن
skelp شتاب کردن
skeet شتاب کردن
linear acceleration شتاب خطی
initial acceleration شتاب اولیه
accelerometer شتاب سنج
acceleration time زمان شتاب
acceleration space فضای شتاب
acceleration principle اصل شتاب
acceleration of gravity شتاب گرانی
acceleration of gravity شتاب گرانش
acceleration of gravity شتاب ثقل
apparent gravity شتاب ثقل
apparent gravity شتاب گرانی
acceleration of free fall شتاب ثقل
acceleration of free fall شتاب گرانی
acceleration due to gravity شتاب ثقل
acceleration coefficient ضریب شتاب
in a hurried state در حال شتاب
hying شتاب کردن
hurriedness شتاب زدگی
hie شتاب کردن
hastener شتاب کننده
electron acceleration شتاب الکترون
d. haste شتاب زیاد
coefficient of acceleration ضریب شتاب
centripetal acceleration شتاب مرکزگرا
angular acceleration شتاب زاویهای
angular acceleratin شتاب زاویهای
accelerating power قدرت شتاب
dispatch کشتن شتاب
dispatched کشتن شتاب
dispatches کشتن شتاب
jot با شتاب نوشتن
jots با شتاب نوشتن
jotted با شتاب نوشتن
accelerator الکترد شتاب ده
accelerator شتاب دهنده
despatching کشتن شتاب
despatches کشتن شتاب
despatched کشتن شتاب
accelerators الکترد شتاب ده
accelerators شتاب دهنده
placekick ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
grab off با شتاب گرفتن قاپیدن
to polish off با شتاب پرداخت کردن
accelerator board تخته شتاب دهنده
accelerator catalyst کاتالیزور شتاب دهنده
decelerating electrode الکترد شتاب گیر
velocities سرعت سیر شتاب
hurry skurry دستپاچگی شتاب زدگی
hurry scurry دستپاچگی شتاب زدگی
accelerated particle ذره شتاب دار
jerks میزان تغییر شتاب
jerking میزان تغییر شتاب
jerked میزان تغییر شتاب
jerk میزان تغییر شتاب
electron accelerator شتاب دهنده الکترون
ionic centrifuge شتاب دهنده یونی
post haste بسرعت شتاب فراوان
at full pelt با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
precipitately از روی شتاب زدگی
linear accelerator شتاب دهنده خطی
coefficient of acceleration ضریب شتاب اقتصادی
centrifugal acceleration شتاب گریز از مرکز
velocity سرعت سیر شتاب
forwardness اشتیاق شتاب زدگی
ion accelerator شتاب دهنده یون
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
hastiness دست پاچگی شتاب زدگی
slow and sure شتاب کار را خراب میکند
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
decelerete بصورت منفی شتاب دادن
compass acceleration error خطای شتاب جهت یاب
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
kinetic lead سبقت مربوط به شتاب یاانرژی سینتیک
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
gal واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
gals واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
red out از بین رفتن قدرت بینایی هنگام سقوط با شتاب منفی
earthquake factor مقدار درصد شتاب ثقلی که درطرح محاسبات ساختمانی منظور میگردد
ride control سیستم کنترل ایرودینامیکی اتوماتیک که شتاب قائم ناشی از تندبادها را کاهش میدهد
poomse نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
sthene واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
pascal فشار وارد بریک نقطه صرف نظر از شتاب ناشی از گرانش در همه جهات یکسان میباشد
mush افزایش ناگهانی زاویه حمله بدون شتاب قائم انی متعاقب که از اندازه حرکت در امتدادمسیر اصلی ناشی میشود
bubble turn and slip الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
scrawled با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawl با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
pushed ضربه
surges ضربه
surged ضربه
head ضربه با سر
pushes ضربه
push ضربه
surge ضربه
thuds ضربه
blow ضربه
brunt ضربه
sole trap ضربه با کف پا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com