Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
kingpin	شخص مهم در میان یکدسته
Other Matches
deck	یکدسته ورق
decks	یکدسته ورق
covey	یکدسته کبک
decked	یکدسته ورق
ambuscade	یکدسته نظامی کمین کرده
medoterranean	واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient	در میان اینده واقع در میان
futtock	میان چوب میان تیر
psychophysics	علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
intershoot	در میان
stagger	یک در میان
staggering	یک در میان
middling	میان
amid	در میان
per	از میان
waistlines	میان
waistline	میان
staggers	یک در میان
center	میان
between	میان
waists	میان
mesocarp	میان بر
shortcut	میان بر
mean line	خط میان
thru	از میان
among	میان
through	از میان
centred	میان
centre	میان
centers	میان
amongst	در میان
waist	میان
diameters	میان بر
diameter	میان بر
cross country	میان بر
omphalos	میان
midrib	رگ میان
into	در میان
middle part	میان
in the midden of	در میان
in our midst	در میان ما
overthwart	از میان
middles	میان
crosscut	میان بر
mean water	میان اب
middle	میان
centered	میان
mongst	میان
half back	میان
mesoderm	میان پوست
midmost	میان ترین
interposition	پا میان گذاری
meddles	میان وسط
enclosure	میان بار
interpose	پا به میان گذاردن
enclosures	میان بار
meddled	میان وسط
meddle	میان وسط
mesencephalon	میان مغز
mesosphere	میان کره
interposed	پا به میان گذاردن
mesosphere	میان- سپهر
midweek	میان هفته
mesothorax	میان سیه
interindividual	میان فردی
midships	در میان کشتی
midbrain	میان مغز
midcourse	میان راه
middle finger	انگشت میان
interpolations	میان یابی
interpersonal	میان فردی
intergroup	میان گروهی
interposing	پا به میان گذاردن
middle weight	میان وزن
interposes	پا به میان گذاردن
middlemost	میان ترین
interpolation	میان یابی
inter se	میان خودشان
interjacency	وقوع در میان
duramen	میان درخت
double space	یک سطر در میان
interjectory	در میان اورده
interjectory	در میان انداخته
interlay	در میان گذاردن
diaphrgam	میان پرده
interlocate	در میان گذاردن
decussate	یکی در میان
cut of a corner	میان بر کردن
interjacency	میان بودن
entracte	میان پرده
inter vivos	در میان زنده ها
heartwood	میان چوب
heart wood	میان چوب
halt back	میان بازی کن
halfback	میان بازیکن
half back	میان بازی کن
intercellular	میان یاختهای
intercurrent	در میان اینده
floret of the disk	گلچه میان
interfluves	میان دو رود
cut across	میان بر کردن
cutoff	راه میان بر
intertrial	میان کوششی
intervascular	واقع در میان رگ ها
intercurreace	در میان امدن
insuperable	از میان برنداشتنی
cross-cultural	میان فرهنگی
cross cultural	میان فرهنگی
middle sized	میان اندازه
mediastinum	میان پرده
medius	انگشت میان
interdisciplinary	میان رشتهای
ambiequal	میان حال
ambiversion	میان گرایی
interlucent	میان تاب
intermontane	میان کوه
intermural	میان دیواری
internode	میان گره
centration	میان گرایی
inter nos	در میان خودمان
blow in	حمله از میان خط
intersegmental	میان قطعهای
an a days	یک روز در میان
ambivert	میان گرا
merlon	میان دو تیرکش
meant	میان مشترک
to make mincemeat of	از میان بردن
triple space	دو سطر در میان
extra-mural	میان دانشگاهی
high-pitched	میان فراز
parenthetical	میان دو کمانک
With a slender waist.	میان با ریک
via	میان راه
to gird up one's loins	میان بستن
short cut	راه میان بر
short cuts	راه میان بر
shortcut	راه میان بر
shortcut	میان برکردن
slim jim	لاغر میان
staggered riveting	پرچکاری یک در میان
the means and the extremes	دو میان و دو کرانه
mezzo soprano	میان صدا
to cut off a corner	میان برکردن
mezzo-sopranos	میان صدا
mezzo-soprano	میان صدا
hollow <adj.>	میان تهی
medium term	میان مدت
among each other <adv.>	میان خودشان
hollows	میان تهی
hollow	میان تهی
spotty	چنددر میان
diaphragm	میان پرده
diaphragms	میان پرده
interjected	در میان اوردن
midrib	رگ میان برگ
interject	در میان اوردن
intervened	در میان امدن
abrogates	از میان برده
waist	میان تنه
waists	میان تنه
midsection	میان بخش
bummer	چرخ میان
abrogate	از میان برده
interjecting	در میان اوردن
intervenes	در میان امدن
midrange	میان دامنه
intervene	در میان امدن
middleweight	میان وزن
middle aged	میان سال
middle age	میان سال
of middle a	میان سال
middle-aged	میان سال
middleware	میان افزار
short circuiting	میان بر زدن
osculant	در میان چندچیز
navels	میان وسط
navel	میان وسط
interjects	در میان اوردن
interfacial	واقع در میان دورو
interdental space	فاصله میان دو دندان
interjacent	در میان واقع شونده
interjacent	میانی در میان افتاده
nock	شکاف میان کفل ها
interdigital	واقع در میان انگشتان
neutral axis	میان تار بی تنش
interdigitate	واقع در میان انگشتان
myocardium	عضله قلب میان دل
molecular attracticm	کشش میان ذره ها
miscegenation	زناشویی میان نژادی
interdental	واقع در میان دو دندان
among others	میان چیزهای دیگر
among other things	میان چیزهای دیگر
interblock gap	شکاف میان بلاکی
interpersonal conflict	تعارض میان فردی
interblock gap	فاصله میان بلوکی
interbedded	خوابیده در میان چینه ها
interaxial	واقع در میان دو کوه
interaxal	واقع در میان دو کوه
An exception is ...	میان استثناء ... است.
intercolumnar	واقع در میان دو ستون

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com