Dictiornary-Farsi | شدت انتگرال گرفته شده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
integrated intensity	شدت انتگرال گرفته شده


Other Matches

integrate	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrates	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrating	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
patinated	جرم گرفته کبره گرفته
integral	انتگرال
integral action factor	ضریب انتگرال
integrates	انتگرال گرفتن
integral	انتگرال [ریاضی]
finite integral	انتگرال محدود
integrator	انتگرال گیر
limited integrator	انتگرال محدود
line integral	انتگرال خطی
integration	انتگرال گیری
phase integal	انتگرال فاز
double integral	انتگرال دوبل
integrating	انتگرال گرفتن
integrate	انتگرال گرفتن
integral calculus	محاسبه انتگرال [ریاضی]
double integration method	روش انتگرال دوبل
surface integral	انتگرال سطحی [ریاضی]
integrable	قابل گرفتن انتگرال
curvilinear integral	انتگرال خطی [ریاضی]
line integral	انتگرال خطی [ریاضی]
digital integrator	انتگرال گیر رقمی
variable of integration	متغیر انتگرال [ریاضی]
Stieltjes integral	انتگرال استیلتیس [ریاضی]
integration by parts	انتگرال گیری جز به جز [ریاضی]
integration by parts	انتگرال گیری جز به جز [فیزیک]
multiple integral	انتگرال چندگانه [ریاضی]
calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال جبر
infinitesimal calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
the integral from a to b of f-of-x with respect to x	انتگرال اف ایکس بین آ و ب [ریاضی]
upper limit [of the integral]	کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
lower limit [of the integral]	کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
Constant of integration	ثابت انتگرال گیری [ریاضی]
calculus [infinitesimal calculus]	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
differential	نماد متغیر انتگرال گیری [ریاضی]
effluvium	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
wet wing	بالی که ساختمان تشکیل انتگرال تانک برای سوخت میدهد
sombrous	گرفته
fogbound	مه گرفته
pokey	گرفته
heartsore	دل گرفته
darksome	گرفته
dullest	گرفته
dulling	گرفته
folded in mist	مه گرفته
dulls	گرفته
muzzy	گرفته
rancid	بو گرفته
air less	گرفته
brumous	مه گرفته
chock full	گرفته
bunged up	قی گرفته
adopted	گرفته
addicted	خو گرفته
clouded	گرفته
gruff	گرفته
choky	گرفته
muggy	گرفته
comate	مه گرفته
mistful	مه گرفته
duller	گرفته
fustier	بو گرفته
hoarsest	گرفته
hoarser	گرفته
hoarse	گرفته
low-spirited	گرفته
accustomed	خو گرفته
thicker	گرفته
low spirited	گرفته
uptight	گرفته
fusty	بو گرفته
dulled	گرفته
thick	گرفته
thickest	گرفته
dull	گرفته
fustiest	بو گرفته
pokier	گرفته دلگیر
mity	کزم گرفته
pokiest	گرفته دلگیر
in mourning	چرک گرفته
wont	خو گرفته عادت
addict	خو گرفته معتاد
addicts	: خو گرفته معتاد
filmier	غبار گرفته
maggoty	کرم گرفته
hoarsely	بطور گرفته
poky	گرفته دلگیر
divorcee	زن طلاق گرفته
divorcees	زن طلاق گرفته
smoky	دود گرفته
aeruginous	زنگ گرفته
blear	گرفته وتاریک
blear eyes	چشمان قی گرفته
cerated	موم گرفته
drippy	هوای گرفته
derivatives	گرفته شده
derivative	گرفته شده
solemn	گرفته موقرانه
measly	کرم گرفته
i have a secure grasp of it	انرا گرفته ام
caught	گرفته شده
rainy	تر رگبار گرفته
filmiest	غبار گرفته
eerie	ترساننده گرفته
patinous	کبره گرفته
fonder	انس گرفته
tristful	گرفته محزون
leaded	سرب گرفته
triste	گرفته محزون
verminous	شپش گرفته
to d. itself	گرفته شدن
dulled	کندشدن گرفته
dulls	کندشدن گرفته
reposing upon	قرار گرفته بر
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
fondest	انس گرفته
fond	انس گرفته
patinated	زنگار گرفته
rheumatic	رماتیسم گرفته
began	دست گرفته
duller	کندشدن گرفته
filmy	غبار گرفته
airless	گرفته یا دم کرده
Are you kidding ? Are you being funny?	شوخیت گرفته ؟
medalled	مدال گرفته
mistful	میغ گرفته
dullest	کندشدن گرفته
dull	کندشدن گرفته
dulling	کندشدن گرفته
on the panel	جزوصورت گرفته
lour	گرفته شدن عبوس
cut nails	ناخنهای گرفته یا چیده
to be tuned in to a channel	کانالی را گرفته باشند
included	دور گرفته شده
skim milk	شیرخامه گرفته ورقیق
followed by <adj.>	دنباله گرفته شده با
lour	هوای گرفته وابریwerewolf
mucid	بوزک زده بو گرفته
my time is occupied	وقتم گرفته است
He was choking .	گلویش گرفته بود
nidicolous	در اشیانه قرار گرفته
in contemplation	درنظر گرفته شده
My left leg is in plaster .	پای چپ؟ را گچ گرفته اند
i had been caught	گرفته شده بودم
foul house	چشمی گرفته لنگر
sultrily	بطور دم گرفته یا گرم
putrid flesh	گوشت گندیده یا بو گرفته
She was depressed.	دلش گرفته بود
patinous	زنگارگرفته جرم گرفته
malty	خو گرفته به ابجو خوری
skims	شیر خامه گرفته
funky	بوی ناه گرفته
game	شکار گرفته شده
low key	دارای صدای گرفته
low-key	دارای صدای گرفته
skim	شیر خامه گرفته
skimmed	شیر خامه گرفته
underlying	در زیر قرار گرفته
lowers	هوای گرفته وابری
mossy	خزه گرفته باتلاقی
lower	هوای گرفته وابری
assumed	بخود گرفته عاریتی
lowered	هوای گرفته وابری
lowering	هوای گرفته وابری
AC	گرفته شده است
skimmed milk	شیرخامه گرفته ورقیق
throaty	دارای صدای گرفته وخشن
we are beset with dangers	خطرها ما را فرا گرفته اند
parrot learned	طوطی وار یاد گرفته
woofer	دارای صدای کوتاه و گرفته
throatiest	دارای صدای گرفته وخشن
semidiurnal	در نصف روز انجام گرفته
tried	در محک ازمایش قرار گرفته
hard bitten	سخت گاز گرفته شده
oppressed	تحت ستم قرار گرفته
he drives a roaring trade	کارش خوب گرفته است
jugate	روی هم قرار گرفته جفت
weanling	کودک تازه از شیر گرفته
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
capsulate	درمحفظه یاحفره قرار گرفته
throatier	دارای صدای گرفته وخشن
she had him in her pocket	خوب جلوش را گرفته بود
bloods hot eyes	چشمان قرمز و خون گرفته
blinks	نادیده گرفته نگاه مختصر
captured material	وسایل گرفته شده از دشمن
subereous	از چوب پنبه گرفته شده
applique	مورد استفاده قرار گرفته
blighted	زنگ زده شپشه گرفته
borrowed money	پول قرض گرفته شده
designed	در نظر گرفته شده مخصوص
blink	نادیده گرفته نگاه مختصر
blinked	نادیده گرفته نگاه مختصر
it follows necessarily that	ناچار این نتیجه گرفته میشود
The car is on fire.	اتومبیل آتش گرفته (دارد می سوزد )
prussic acid	اسیدی که ازنیل فرنگی گرفته میشود
leachate	مایعی که از صافی گرفته شده [شیمی]
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود