Total search result: 201 (6 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
cry out for <idiom> |
شدیدا به چیزی احتیاج داشتن |
|
|
Other Matches |
|
lackvt |
احتیاج داشتن |
needing |
نیازمندی در احتیاج داشتن |
to call for a |
احتیاج بدقت داشتن |
needed |
نیازمندی در احتیاج داشتن |
need |
نیازمندی در احتیاج داشتن |
needed |
نیازمندی احتیاج لازم داشتن |
needing |
نیازمندی احتیاج لازم داشتن |
need |
نیازمندی احتیاج لازم داشتن |
put up <idiom> |
توسعه پول یا چیزی که احتیاج است |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
long- |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longest |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longed |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
long |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longs |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longer |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
to have something at one's disposal |
چیزی داشتن |
to have something |
چیزی داشتن |
to look forward to something |
انتظار چیزی را داشتن |
to havealiking for anything |
ذوق چیزی را داشتن |
to have something in reserve |
چیزی درچنته داشتن |
to disagree [or be in disagreement] [on something/about something] |
بر سر چیزی اختلاف داشتن |
To be interested in ( keen on ) some thing . |
به چیزی علاقه داشتن |
To be used (accustomed) to something. |
به چیزی عادت داشتن |
to live through something |
طاقت چیزی را داشتن |
to have experience in something |
آزمودگی در چیزی داشتن |
look forward |
انتظار چیزی را داشتن |
to have an appetite for something |
اشتها به چیزی داشتن |
to believe in something |
به چیزی اعتقاد داشتن |
to take an i. in something |
به چیزی دلبستگی داشتن |
keep something at bay <idiom> |
[چیزی را دور نگاه داشتن] |
To wish (long) for something. |
آرزوی چیزی را کردن (داشتن ) |
up to someone to do something <idiom> |
مسئولیت مراقبت از چیزی را داشتن |
To be biased (prejudiced). |
درمورد چیزی تعصب داشتن |
swear by <idiom> |
کاملا از چیزی اطمینان داشتن |
have something up one's sleeve <idiom> |
چیزی سری نگه داشتن |
to be into somebody [something] <idiom> |
کسی [چیزی] را دوست داشتن |
To have a fancy for something . |
هوای چیزی را درسر داشتن |
to believe in somebody [something] |
اطمینان داشتن به کسی [چیزی] |
grievously |
شدیدا" |
severely |
شدیدا" |
violently |
شدیدا" |
viorously |
شدیدا" |
strongly- |
شدیدا |
strongly |
شدیدا |
vigorously |
شدیدا` |
cellarage |
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی |
to have a limit [of up to something] |
[تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد] |
to make of something |
در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن |
to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
castigated |
شدیدا~ انتقادکردن |
set one's heart on <idiom> |
شدیدا خواستن |
tan someone's hide <idiom> |
شدیدا زدن |
castigating |
شدیدا~ انتقادکردن |
castigates |
شدیدا~ انتقادکردن |
castigate |
شدیدا~ انتقادکردن |
scarify |
شدیدا انتقادکردن |
critically wounded |
شدیدا مجروح |
nose around [about] <idiom> |
چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن |
bank on <idiom> |
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن |
to have a maximum limit [of something] |
[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد] |
tar and feather <idiom> |
شدیدا تنببیه کردن |
amain |
باتمام فشار شدیدا |
pick and choose |
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن |
laniard |
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود |
throw the book at <idiom> |
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون |
to strain at anything |
در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن |
planch |
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود |
reckon |
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن |
reckoned |
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن |
reckons |
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن |
needed |
احتیاج |
needing |
احتیاج |
penury |
احتیاج |
need |
احتیاج |
demand |
احتیاج |
need |
احتیاج |
necessity |
احتیاج |
want |
احتیاج |
necessitousness |
احتیاج |
lack |
احتیاج |
lacked |
احتیاج |
lacks |
احتیاج |
requirement |
احتیاج |
neediness |
احتیاج |
requisite |
لازمه احتیاج |
demand |
نیاز احتیاج |
overplus |
بیش از احتیاج |
requirement |
تقاضا احتیاج |
superimposed |
مازاد بر احتیاج |
demands |
نیاز احتیاج |
demanded |
نیاز احتیاج |
u. need |
احتیاج مبرم |
urgent need |
احتیاج مبرم |
redundant |
مازاد بر احتیاج |
call of nature <idiom> |
احتیاج به دستشویی داشتند |
answering |
جواب احتیاج را دادن |
answers |
جواب احتیاج را دادن |
answered |
جواب احتیاج را دادن |
answer |
جواب احتیاج را دادن |
you're telling me <idiom> |
احتیاج نیست به من بگی |
needle point to say |
احتیاج بگفتن نیست |
to be in great request |
زیادمورد احتیاج بودن |
i heed your help |
به مساعدت شما احتیاج دارم |
serves |
رفع کردن براوردن احتیاج |
nonverbal |
بدون احتیاج باستفاده از زبان |
featherbed |
بیش ازمیزان احتیاج کارمندگرفتن |
served |
رفع کردن براوردن احتیاج |
serve |
رفع کردن براوردن احتیاج |
to be in great request |
مورد احتیاج زیاد بودن |
urgency of need |
حیاتی بودن احتیاج به اماد |
no branch |
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد |
turn one's back on <idiom> |
کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد |
spoin bank |
محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج |
labour intensive industry |
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد |
ten year device |
وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد |
four freedoms |
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس |
cyclic item |
اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند |
money to burn <idiom> |
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد |
to keep up |
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن |
to keep down |
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن |
functionalism |
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه |
satelloid |
ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد |
differed |
اختلاف داشتن تفاوت داشتن |
resides |
اقامت داشتن مسکن داشتن |
differs |
اختلاف داشتن تفاوت داشتن |
differ |
اختلاف داشتن تفاوت داشتن |
differing |
اختلاف داشتن تفاوت داشتن |
reside |
اقامت داشتن مسکن داشتن |
mean |
مقصود داشتن هدف داشتن |
proffers |
تقدیم داشتن عرضه داشتن |
proffering |
تقدیم داشتن عرضه داشتن |
proffered |
تقدیم داشتن عرضه داشتن |
proffer |
تقدیم داشتن عرضه داشتن |
meanest |
مقصود داشتن هدف داشتن |
hoping |
انتظار داشتن ارزو داشتن |
hopes |
انتظار داشتن ارزو داشتن |
hoped |
انتظار داشتن ارزو داشتن |
hope |
انتظار داشتن ارزو داشتن |
to have by heart |
ازحفظ داشتن درسینه داشتن |
cost |
قیمت داشتن ارزش داشتن |
abhorred |
بیم داشتن از ترس داشتن از |
resided |
اقامت داشتن مسکن داشتن |
abhors |
بیم داشتن از ترس داشتن از |
abhorring |
بیم داشتن از ترس داشتن از |
meaner |
مقصود داشتن هدف داشتن |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
we are want of money |
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم |
upkeep |
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال |
fascism |
نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
disrepair |
احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |