English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (18 milliseconds)
English Persian
ennoble شرافت دادن بلندکردن
ennobled شرافت دادن بلندکردن
ennobles شرافت دادن بلندکردن
ennobling شرافت دادن بلندکردن
Other Matches
to get up بلندکردن ترتیب دادن
particianship شرافت
honor شرافت
gentility شرافت نجابت
respect oneself شرافت نفس داشتن
self respect شرافت نفس مناعت طبع
loved i nothonour more اگر شرافت را بیشتر دوست نداشتم
To pawn ones life ( honour) . زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
to respect oneself رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
heft بلندکردن
rears بلندکردن
rearing بلندکردن
reared بلندکردن
removing بلندکردن
extolling بلندکردن
removes بلندکردن
remove بلندکردن
rear بلندکردن
extol بلندکردن
loft بلندکردن
lofts بلندکردن
pickup بلندکردن
extols بلندکردن
extolled بلندکردن
to kick up dust خاک بلندکردن
enhance زیادکردن بلندکردن
enhanced زیادکردن بلندکردن
enhances زیادکردن بلندکردن
enhancing زیادکردن بلندکردن
louden صدا را بلندکردن
to raise a dust گردوخاک بلندکردن
shoot up <idiom> ناگهانی بلندکردن
he wants stirring up برای بلندکردن بایدسیخش زد
lifted یک وهله بلندکردن بار
lift یک وهله بلندکردن بار
lifting یک وهله بلندکردن بار
lifts یک وهله بلندکردن بار
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
enthrone برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroned برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroning برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrones برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
hay fork چنگال مخصوص بلندکردن بسته علف ویونجه
sticks خطای بلندکردن چوب بیش ازحد نشانه
statue of liberty play بازی تهاجمی از بازیگر گوش که با بلندکردن دست خودحریف را گول می زند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
order سفارش دادن دستور دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
houses منزل دادن پناه دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
compensates پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com