Dictiornary-Farsi | شرایط نامساعد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
disadvantage	شرایط نامساعد
disadvantages	شرایط نامساعد
adverse factors	شرایط نامساعد


Other Matches

dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
ill minded	نامساعد
unfavourable	نامساعد
uncomfortable	نامساعد
uncomfortably	نامساعد
unfavorable	نامساعد
disadvantageous	نامساعد
unfair	نامساعد
inimical	نامساعد
unfriendly	نامساعد
disadvantageously	نامساعد
bad	نامساعد
unfairly	نامساعد
disadvantages	وضع نامساعد
disadvantage	وضع نامساعد
predicaments	وضع نامساعد
predicament	وضع نامساعد
adverse weather	هوای نامساعد
adverse factors	عوامل نامساعد
foul weather	هوای نامساعد
untoward	خود سر-نامساعد
unfavorable effect	اثر نامساعد
unfavorable trade	تجارت نامساعد
ill favored	نامساعد نگون بخت
An inclement wind .	باد مخالف(نامساعد )
dyslogistic	دارای تذکرات نامساعد
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
backwind	حرکت قایق در وضعی که باداثر نامساعد نسبت به بادبان قایق بعدی داشته باشد
fog lookouts	دیدبانهای هوای نامساعد دیدبان هوای بد
terming	شرایط
the conditions	شرایط ان
conditions	شرایط
term	شرایط
termed	شرایط
terms	شرایط
standard conditions	شرایط متعارفی
standard condition	شرایط استاندارد
sufficient conditions	شرایط کافی
condition of readiness	شرایط امادگی
necessary conditions	شرایط لازم
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
initial condition	شرایط اولیه
second order conditions	شرایط ثانوی
average conditions	شرایط عادی
average conditions	شرایط متوسط
makings	شرایط لازم
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
marginal conditions	شرایط نهائی
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
mutual terms	شرایط متقابل
light conditions	شرایط نور
boundary conditions	شرایط حدی
boundary conditions	شرایط مرزی
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
implied terms	شرایط تلویحی
implied terms	شرایط ضمنی
shipping terms	شرایط حمل
settlement terms	شرایط تسویه
payment terms	شرایط پرداخت
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
emergency conditions	شرایط اضطراری
final cinditions	شرایط فینال
final cinditions	شرایط پایانی
equilibrium conditions	شرایط تعادل
qalified	واجد شرایط
existing circumstances	شرایط موجود
given conditions	شرایط معینه
dis qualified	فاقد شرایط
terms of shipment	شرایط حمل
conditions of contract	شرایط قرارداد
conditions of purchase	شرایط خرید
stability conditions	شرایط ثبات
conference terms	شرایط کنفرانس
settlement terms	شرایط پرداخت
credit terms	شرایط اعتبار
requirements of the credit	شرایط اعتبار
delivery terms	شرایط تحویل
spring conditions	شرایط بهاری
given conditions	شرایط معلوم
present conditions	شرایط فعلی
competitive conditions	شرایط رقابت
qualification	وضعیت شرایط
qualification	واجد شرایط
usual conditions	شرایط معمول
qualified	واجد شرایط
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
plateaux	شرایط پایا
plateaus	شرایط پایا
competition conditions	شرایط رقابت
conditions of use	شرایط کاربرد
suitable conditions	شرایط مناسب
qualifications	شرایط لازم
requirements	شرایط لازم
plateau	شرایط پایا
tight spot <idiom>	شرایط سخت
bona fide	واجد شرایط
conditions	شرایط اوضاع
tropical condition	شرایط گرمسیری
fair play	شرایط برابر
terms of trade	شرایط مبادله
terms of trade	شرایط معامله
terms of payment	شرایط پرداخت
actude conditions	شرایط حاد
actude conditions	شرایط شدید
admission requirements	شرایط پذیرش
terms and conditions	ضوابط و شرایط
ambient conditions	شرایط محیطی
qualify	واجد شرایط
working conditions	شرایط کار
qulifications	واجد شرایط
ball games	شرایط وضعیت
eligible	واجد شرایط
ball game	شرایط وضعیت
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
qualifies	واجد شرایط
terms and conditions of the credit	ضوابط و شرایط اعتبار
make a difference <idiom>	شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom>	عوض کردن شرایط
tight squeeze <idiom>	شرایط سخت تجاری
qualify for	واجد شرایط بودن
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
through the mill <idiom>	تجربه شرایط مشکل
support conditions	شرایط تکیه گاهی
tenders conditions	شرایط عمومی مناقصه
volcanism	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
provisions of a contract	شرایط قرار داد
qualificatory	واجد شرایط کننده
other things being equal	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
possessing the necessary qualifications	واجد شرایط لازم
second order conditions	شرایط مرتبه دوم
conditions	مقررات و شرایط اسبدوانی
ineligible	فاقد شرایط لازم
entry group	گروه واجد شرایط
qualified	دارای شرایط لازم
qualified	واجد شرایط لازمه
quantifies	واجد شرایط شدن
unqualified	فاقد شرایط لازم
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
bend	شرایط خمیدگی زانویی
eligible	واجد شرایط مطلوب
quantified	واجد شرایط شدن
quantify	واجد شرایط شدن
quantifying	واجد شرایط شدن
circumstance	شرایط محیط اهمیت
meets	مطابق شرایط بودن
meet	مطابق شرایط بودن
ineligibility	فقدان شرایط لازم
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده
it does not s. the condition	واجدان شرایط نیست
machining requirments	شرایط براده برداری
feudatory	تابع شرایط تیول
Are you prepared to accept my conditions?	حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
restructures	شرایط وام را عوض کردن
time utility	بهره گیری از شرایط زمانی
restructure	شرایط وام را عوض کردن
disqualifying	فاقد شرایط لازم دانستن
desirability	درجه تمایل شرایط مطلوب
disqualify	فاقد شرایط لازم دانستن
However difficult the circumstances [are] , ...	هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
debt rescheduling	تجدید نظر در شرایط وام
loan conversion	تجدید نظر در شرایط وام
disqualified	فاقد شرایط لازم دانستن
size up <idiom>	بسته به شرایط ،برانداز کردن
disqualifies	فاقد شرایط لازم دانستن
get in the swing of things <idiom>	به شرایط جدید عادت کردن
come into one's own <idiom>	به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
restructured	شرایط وام را عوض کردن
reasonableness of terms in contract	معقول بودن شرایط قرارداد
fall back	سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
ceteris paribus	ثابت بودن سایر شرایط
climate for growth	شرایط لازم برای رشد
entry group	واجدین شرایط تخصصی شغلی
ligting conditions	شرایط روشنایی نسبتهای نور
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
rescheduled	در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules	در شرایط وام تجدید نظر کردن
qualified person	شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
rescheduling	در شرایط وام تجدید نظر کردن
to satisfy conditions	شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
dead duck <idiom>	در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
make the best of <idiom>	دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
demand oriented pricing	قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
qualifies	صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
condition book	کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
qualify	صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
reschedule	در شرایط وام تجدید نظر کردن
eligible	واجد شرایط برای انتخاب شدن
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
ineligibly	بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
breeding grounds	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
let (something) ride <idiom>	ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
differential effects	اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
breeding ground	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
To preserve the status quo .	وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate.	شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.]	این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
all weather fighter	هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد