English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
Other Matches
asynchronous computer نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
provisional ball گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
ex- قبلی
ex قبلی
previous قبلی
prior قبلی
predecessor قبلی
predecessors قبلی
fore قبلی
preceding قبلی
foregone قبلی
one-time قبلی
aforetime قبلی
background معلومات قبلی
premonitions اخطار قبلی
foredoom محکومیت قبلی
preformation تشکیل قبلی
foreordainment حکم قبلی
previous work کارهای قبلی
at sight بی مطالعه قبلی
pretreatment معالجه قبلی
precompression تراکم قبلی
prefiguration or prefigurement نمایش قبلی
precognition اطلاع قبلی
premeditation قصد قبلی
pre arrengement قرار قبلی
pre arrangement قرار قبلی
late war جنگ قبلی
preview اطلاع قبلی
preconidtion شرط قبلی
predesignation تعیین قبلی
predispostion تمایل قبلی
foretoken اعلام قبلی
prepossession تصرف قبلی
foretype نمونه قبلی
premeditatedly با اندیشه قبلی
pregiurement احتساب قبلی
prefiguration تصور قبلی
preexistence موجودیت قبلی
preengagement تعهد قبلی
previews اطلاع قبلی
predilection تمایل قبلی
predilections تمایل قبلی
forewarning اخطار قبلی
chains از کلمه قبلی
premeditated با قصد قبلی
chain از کلمه قبلی
preoccupation اشغال قبلی
backgrounds معلومات قبلی
forethought اندیشه قبلی
presuppositions فرض قبلی
presupposition فرض قبلی
preoccupations اشغال قبلی
premonition اخطار قبلی
pre indexing فهرست سازی قبلی
prelibation ازمایش یانوشیدن قبلی
pre engaged دارای تعهد قبلی
pre indexing شاخص گذاری قبلی
prognostications تشخیص قبلی مرض
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
off the cuff <idiom> بدون آمادگی قبلی
as you were به حالت قبلی برگردید
prognostication تشخیص قبلی مرض
bias ولتاژ قبلی دادن
biases ولتاژ قبلی دادن
forebedement اخبار قبلی پیشگویی
prior permission اجازه قبلی پرواز
premonitory متضمن اخطار قبلی
malice aforethought سوء نیت قبلی
prerequisite شرط قبلی لازمه امری
sight-reads بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-read بدون مطالعه قبلی خواندن
prefiguration پیش بینی احتساب قبلی
sight-reading بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight read بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reads بدون امادگی قبلی اجراکردن
premonition برحذر داشتن فکر قبلی
foredknowlege اطلاع قبلی علم غیب
sneak previews نمایش قبلی فیلم بطورخصوصی
sneak preview نمایش قبلی فیلم بطورخصوصی
free wheeling بازی بدون نقشه قبلی
inherited error خطایی در فرآیند یا عمل قبلی
prerequisites شرط قبلی لازمه امری
premisses فرض قبلی فرضیه مقدم
premised فرض قبلی فرضیه مقدم
premise فرض قبلی فرضیه مقدم
premonitions برحذر داشتن فکر قبلی
quondam قبلی مربوط به چندی قبل
prefiguration or prefigurement تشبیه از پیش تصور قبلی
a priori بدون بررسی یا آزمایش قبلی
precognitive وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
sight-reading بدون مطالعه قبلی خواندن
prepossession اشغال قبلی تمایل بیجهت
prognosticate تشخیص دادن قبلی مرض
prognosticator تشخیص دهنده قبلی مرض
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
foretaste ازمایش قبلی پیش بینی کردن
Do not do any thing without due reflection . بدون فکر قبلی اقدامی نکنید
precombustion chamber engine موتور با اطاق احتراق تراکم قبلی
cancel لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
zero hour هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
cancels لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
cancelling لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
post edit ویرایش داده بدست امده ازمحاسبه قبلی
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
package shows نمایشات و برنامههای تفریحی پیش بینی شده قبلی
undo برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
undoes برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش
counter disengagement حرکت شمشیر به دور شمشیرحریف برای مواجهه درمسیر قبلی
prolepsis فرض قبلی صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است
Can I make an appointment for friday? آیا میتوانم برای روز جمعه وقت قبلی بگیرم؟
predicted log racing مسابقه قایق موتوری باپیشبینی قبلی زمان از طرف راننده
impulsive کسیکه از روی انگیزه انی وبدون فکر قبلی عمل میکند
irrevocable لازم
intransitive لازم
obbligato لازم
requirement لازم
incidents لازم
incident لازم
necessitous لازم
obligatory لازم
needful لازم
necessary لازم
incidental لازم
incumbents لازم با
preequisite لازم
incumbent لازم با
requiring لازم دانستن
inalienable <adj.> لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
requires لازم داشتن
imperative لازم الاجرا
imperatives لازم الاجرا
requisite شرط لازم
enforceable لازم الاجرا
required لازم دانستن
required لازم داشتن
unalterable <adj.> لازم الاجرا
require لازم دانستن
require لازم داشتن
requiring لازم داشتن
absolute <adj.> لازم الاجرا
requires لازم دانستن
inevitable <adj.> لازم الاجرا
unalienable <adj.> لازم الاجرا
superserviceable بیش از حد لازم
revocable غیر لازم
folderol غیر لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
not binding غیر لازم
i thought it necessary to لازم دانستم که
ine horse فاقداسباب لازم
integral part جزء لازم
intransitively بطور لازم
it is unnecessary لازم نیست
it needs not لازم نیست
makings شرایط لازم
necessary and sufficient لازم و کافی
induced drag پسای لازم
the needful کار لازم
bindings لازم الاجرا
indispensable لازم الاجرا
irrevocable contract عقد لازم
time frames مدت لازم
time frame مدت لازم
to d. the need of لازم ندانستن
to become a necessity لازم شدن
due لازم مقرر
binding لازم الاجرا
hectic دارای تب لازم
the needful اقدام لازم
necessary conditions شرایط لازم
sine qua non شرط لازم
assets مواد لازم
requirements شرایط لازم
correlative لازم وملزوم
correlative لازم و ملزوم
qualifications شرایط لازم
interdependent لازم و ملزوم
optimum درجه لازم
postulating لازم دانستن
postulates لازم دانستن
postulated لازم دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com