Dictiornary-Farsi | شروع به خوردن غذاکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
pitch in	شروع به خوردن غذاکردن


Other Matches

dig in <idiom>	شروع به خوردن کردن
off the wagon <idiom>	دوباره شروع به خوردن الکل کردن
set up	مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
start off	شروع کردن شروع شدن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
launching area	منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
initiation	شروع کار شروع
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
kick off	شروع
beginning	شروع
beginnings	شروع
incipience or ency	شروع
get-go <idiom>	شروع
onset	شروع
inchoation	شروع
Redo it. Do it over again.	از سر شروع کن
openings	شروع
right of begin	حق شروع
opening	شروع
inception	شروع
open fire	شروع
kick-off <idiom>	شروع
sorties	شروع حرکت
beginning of message	شروع پیام
get one's feet wet <idiom>	شروع کردن
get the ball rolling <idiom>	شروع چیزی
resumption	تجدید شروع
take on <idiom>	شروع به همکاری
burgeoned	شروع برشدکردن
burgeoning	شروع برشدکردن
take up <idiom>	شروع کردن
hash mark	خط شروع مسابقه
headstart	امتیاز در شروع
sortie	شروع حرکت
take up <idiom>	شروع یک سرگرمی
get off on the wrong foot <idiom>	بد شروع کردن
burgeons	شروع برشدکردن
rise and shine	شروع بیداری
restart	شروع مجدد
come to <idiom>	شروع کاری
starters	شروع کننده
lis mota	شروع دعوی
line of departure	خط شروع حمله
beginning of message	شروع پیغام
launch an attack	شروع حمله
origin	نقطه شروع
commencing	شروع کردن
commences	شروع کردن
commenced	شروع کردن
zeros	محل شروع
zeroes	محل شروع
zero	محل شروع
outbreaks	شروع حادثه
began	شروع کرده
starter	شروع کننده
outbreak	شروع حادثه
commence	شروع کردن
beginning of negotiations	شروع مذاکره
initials	نقط ه شروع
alpha	اغاز شروع
touch off <idiom>	شروع کاری
alphas	اغاز شروع
put in hand	شروع کردن
initial point	نقطه شروع
restart	شروع دوباره
incipit	شروع و اغاز
jump off	شروع بحمله
proceed with deliberations	شروع مذاکرات
embark upon	شروع کردن
initialling	نقط ه شروع
initialled	نقط ه شروع
initialing	نقط ه شروع
initialed	نقط ه شروع
origins	نقطه شروع
initial	نقط ه شروع
kick off	شروع حمله
jump off	شروع حمله
burgeon	شروع برشدکردن
attempt	شروع به جرم
start element	عنصر شروع
start bit	بیت شروع
tee off	شروع کردن
germinate	شروع به رشدکردن
cold start	شروع سرد
trig	خط شروع مسابقه
shove off <idiom>	شروع ،ترک
commencer	شروع کننده
terminus a que	نقطه شروع
germinated	شروع به رشدکردن
dozy	شروع به فسادکرده
start key	کلید شروع
start of heading	شروع عنوان
start of taxt	شروع متن
warm start	شروع گرم
attempted	شروع به جرم
attempting	شروع به جرم
set about <idiom>	شروع کردن
attempts	شروع به جرم
streek	شروع کردن
splash line	خط شروع غواصی
starting platform	سکوی شروع
starting gate	دروازه شروع
starting block	سکوی شروع
start signal	علامت شروع
kick off <idiom>	شروع کردن
values	نقط ه شروع
embarks	شروع کردن
start in <idiom>	شروع کار
valuing	نقط ه شروع
embark	شروع کردن
set out	شروع بکارکردن
set in	شروع کردن
germinates	شروع به رشدکردن
firing line	خط شروع تیراندازی
value	نقط ه شروع
attempted theft	شروع به سرقت
scratch line	خط شروع مسابقه
to strike into	شروع کردن
germinating	شروع به رشدکردن
embarking	شروع کردن
embarked	شروع کردن
dozier	شروع به فسادکرده
doziest	شروع به فسادکرده
here goes nothing <idiom>	آماده شروع
redo	شروع مجدد از ابتدا
redoes	شروع مجدد از ابتدا
redoing	شروع مجدد از ابتدا
attempting to steal	شروع کردن به سرقت
attempted murder	شروع به قتل عمد
redone	شروع مجدد از ابتدا
gather headway	شروع به جلو رفتن
redid	شروع مجدد از ابتدا
to break into a run	شروع کردن به دویدن
to open fire	شروع به اتش کردن
attempting to inflict injury	شروع به ایراد جرح
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom>	شروع به دعوی کردن
open fire	شروع به تیراندازی کردن
To start from scratch .	از هیچ شروع کردن
blast-off	شروع بپرواز کردن
blast off	شروع بپرواز کردن
line haul	کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن
gather sternway	شروع به عقب رفتن
launching area	منطقه شروع حمله
warm up	شروع کردن به کار
begun	شروع کرده یا شده
d day	روز شروع عملیات
force	شروع به عمل یا کار
forces	شروع به عمل یا کار
trailhead	نقطه شروع مسیر
forcing	شروع به عمل یا کار
dday	روز شروع بکاری
track production	شروع تعقیب هدف
h hour	ساعت شروع عملیات
do up	شروع بکار کردن
gates	دروازه شروع اسکی
gate	دروازه شروع اسکی
flying start	شروع مسابقه اتومبیلرانی
tune up	شروع باواز کردن
atemmpting the imposible	شروع به جرم محال
gambit	شروع بازی شطرنج
bomb out	شروع شیرجه از هواپیما
gambits	شروع بازی شطرنج
playtime	موقع شروع نمایش
start	آغاز [ابتدا] [شروع]
kick off	شروع مسابقه فوتبال
to start	شروع کردن به دویدن
self-starter	خودبخود شروع شونده
initial point	نقطه شروع عملیات
self-starters	خودبخود شروع شونده
launched	شروع یا اجرای یک برنامه
launch	شروع یا اجرای یک برنامه
launch	شروع کردن حمله
som	شروع پیام essage
zero hour	ساعت شروع عملیات
proem	مقدمه سخنرانی شروع
get down to <idiom>	رسیدن به نقطه شروع
launched	شروع کردن حمله
staging area	منطقه شروع عملیات
knuckle down <idiom>	مشتاقانه شروع به کارکردن
preflight	قبل از شروع پرواز
postponemnet of inception	تعویق شروع کار
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
launches	شروع کردن حمله
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
start up <idiom>	بازی را شروع کردن
launch an attack	اجرای حمله شروع تک
point	محل شروع چیزی
to gather way	شروع بحرکت کردن
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
launching	شروع یا اجرای یک برنامه
attempter	شروع کننده به جرم

pitch in

شروع به خوردن غذاکردن