English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
Other Matches
start off شروع کردن شروع شدن
revises بهنگام کردن یا صحیح کردن یک گونه از متن یا فایل
revise بهنگام کردن یا صحیح کردن یک گونه از متن یا فایل
revising بهنگام کردن یا صحیح کردن یک گونه از متن یا فایل
to do right کار صحیح کردن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
correct صحیح کردن تصحیح کردن
corrects صحیح کردن تصحیح کردن
correcting صحیح کردن تصحیح کردن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
embarks شروع کردن
put in hand شروع کردن
set in شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
to strike into شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
commenced شروع کردن
commence شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
tee off شروع کردن
embarking شروع کردن
streek شروع کردن
embark شروع کردن
embark upon شروع کردن
embarked شروع کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to break into a run شروع کردن به دویدن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
do up شروع بکار کردن
launched شروع کردن حمله
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to start شروع کردن به دویدن
launch شروع کردن حمله
start up <idiom> بازی را شروع کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
launches شروع کردن حمله
warm up شروع کردن به کار
to open fire شروع به اتش کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
launching شروع کردن حمله
tune up شروع باواز کردن
blast off شروع بپرواز کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
triggered شروع کردن حمله یاکار
trigger شروع کردن حمله یاکار
attempt قصد کردن شروع به جرم
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
attempting قصد کردن شروع به جرم
triggers شروع کردن حمله یاکار
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launched شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation شروع کار شروع
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
accurate [correct] <adj.> صحیح
judiciously صحیح
exacted صحیح
simon pure صحیح
exacts صحیح
Quite [so] ! صحیح!
right صحیح
integers صحیح
fea صحیح
righted صحیح
righting صحیح
all right صحیح
in order صحیح
authentic صحیح
accurate صحیح
exact صحیح
indecorous نا صحیح
good صحیح
authentical صحیح
valid صحیح
integral صحیح
well advised صحیح
correct صحیح
true <adj.> صحیح
real <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
exact <adj.> صحیح
correct <adj.> صحیح
proper صحیح
i see ها! صحیح !
integer صحیح
correcting صحیح
corrects صحیح
round عدد صحیح
whole number عدد صحیح
whole numbers عدد صحیح
rightly بطور صحیح
integer عدد صحیح
that is right صحیح است
true complement مکمل صحیح
right you are صحیح است
homozygote صحیح النسب
incorrupt صحیح و بی عیب
roundest عدد صحیح
authentic document سند صحیح
indue order به ترتیب صحیح
genuine tradition حدیث صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
rightly <adv.> بصورت صحیح
considered با اندیشه صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
proper fraction کسر صحیح
spot-on دقیقا صحیح
exact صحیح عین
affirmative صحیح است
exacted صحیح عین
tidily <adv.> بطور صحیح
ok صحیح است
up front <idiom> روراست ،صحیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com