Dictiornary-Farsi | شروع بکارکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
set out	شروع بکارکردن


Search result with all words

pitch in	با سعی و جدیت شروع بکارکردن
Other Matches

set up	مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
start off	شروع کردن شروع شدن
launching area	منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiation	شروع کار شروع
kick-off <idiom>	شروع
inception	شروع
incipience or ency	شروع
beginning	شروع
open fire	شروع
kick off	شروع
get-go <idiom>	شروع
beginnings	شروع
Redo it. Do it over again.	از سر شروع کن
right of begin	حق شروع
opening	شروع
onset	شروع
openings	شروع
inchoation	شروع
kick off <idiom>	شروع کردن
outbreaks	شروع حادثه
began	شروع کرده
here goes nothing <idiom>	آماده شروع
initialled	نقط ه شروع
initialing	نقط ه شروع
initialed	نقط ه شروع
initial	نقط ه شروع
restart	شروع مجدد
get the ball rolling <idiom>	شروع چیزی
scratch line	خط شروع مسابقه
initialling	نقط ه شروع
rise and shine	شروع بیداری
take on <idiom>	شروع به همکاری
take up <idiom>	شروع یک سرگرمی
take up <idiom>	شروع کردن
start in <idiom>	شروع کار
touch off <idiom>	شروع کاری
shove off <idiom>	شروع ،ترک
outbreak	شروع حادثه
set about <idiom>	شروع کردن
set in	شروع کردن
initials	نقط ه شروع
zero	محل شروع
zeroes	محل شروع
starter	شروع کننده
starters	شروع کننده
splash line	خط شروع غواصی
commencing	شروع کردن
commences	شروع کردن
commenced	شروع کردن
warm start	شروع گرم
commence	شروع کردن
attempt	شروع به جرم
streek	شروع کردن
attempting	شروع به جرم
tee off	شروع کردن
attempts	شروع به جرم
terminus a que	نقطه شروع
trig	خط شروع مسابقه
to strike into	شروع کردن
embarks	شروع کردن
embark	شروع کردن
embarked	شروع کردن
starting platform	سکوی شروع
come to <idiom>	شروع کاری
start bit	بیت شروع
start element	عنصر شروع
start key	کلید شروع
get one's feet wet <idiom>	شروع کردن
start of heading	شروع عنوان
start of taxt	شروع متن
burgeon	شروع برشدکردن
start signal	علامت شروع
starting block	سکوی شروع
germinating	شروع به رشدکردن
germinates	شروع به رشدکردن
germinated	شروع به رشدکردن
germinate	شروع به رشدکردن
burgeons	شروع برشدکردن
burgeoning	شروع برشدکردن
burgeoned	شروع برشدکردن
starting gate	دروازه شروع
embarking	شروع کردن
firing line	خط شروع تیراندازی
beginning of message	شروع پیغام
attempted theft	شروع به سرقت
jump off	شروع بحمله
jump off	شروع حمله
kick off	شروع حمله
dozy	شروع به فسادکرده
doziest	شروع به فسادکرده
dozier	شروع به فسادکرده
launch an attack	شروع حمله
embark upon	شروع کردن
commencer	شروع کننده
cold start	شروع سرد
hash mark	خط شروع مسابقه
headstart	امتیاز در شروع
attempted	شروع به جرم
incipit	شروع و اغاز
initial point	نقطه شروع
beginning of negotiations	شروع مذاکره
beginning of message	شروع پیام
line of departure	خط شروع حمله
lis mota	شروع دعوی
sorties	شروع حرکت
sortie	شروع حرکت
get off on the wrong foot <idiom>	بد شروع کردن
origin	نقطه شروع
put in hand	شروع کردن
zeros	محل شروع
value	نقط ه شروع
values	نقط ه شروع
valuing	نقط ه شروع
proceed with deliberations	شروع مذاکرات
alpha	اغاز شروع
restart	شروع دوباره
alphas	اغاز شروع
origins	نقطه شروع
resumption	تجدید شروع
bomb out	شروع شیرجه از هواپیما
redo	شروع مجدد از ابتدا
burst advertising	شروع تبلیغات شدید
redone	شروع مجدد از ابتدا
do up	شروع بکار کردن
h hour	ساعت شروع عملیات
blast-off	شروع بپرواز کردن
dday	روز شروع بکاری
d day	روز شروع عملیات
flying start	شروع مسابقه اتومبیلرانی
to open fire	شروع به اتش کردن
to gather way	شروع بحرکت کردن
to f. a laughing	شروع بخنده کردن
thrust line	خط شروع حمله ناگهانی
redid	شروع مجدد از ابتدا
gather headway	شروع به جلو رفتن
redoing	شروع مجدد از ابتدا
gather sternway	شروع به عقب رفتن
blast off	شروع بپرواز کردن
set to	با اشتیاق شروع کردن
proem	مقدمه سخنرانی شروع
initial point	نقطه شروع عملیات
pipe up	شروع به نی زدن کردن
begun	شروع کرده یا شده
point	محل شروع چیزی
launch an attack	اجرای حمله شروع تک
staging area	منطقه شروع عملیات
gate	دروازه شروع اسکی
som	شروع پیام essage
gates	دروازه شروع اسکی
launching area	منطقه شروع حمله
line haul	کشیدن نخ در شروع ماهیگیری
kick off	شروع مسابقه فوتبال
pitch in	شروع به خوردن غذاکردن
post position	محل اسب در شروع
set-to	با اشتیاق شروع کردن
set-tos	با اشتیاق شروع کردن
preflight	قبل از شروع پرواز
attempting to steal	شروع کردن به سرقت
attempting to inflict injury	شروع به ایراد جرح
postponemnet of inception	تعویق شروع کار
attempter	شروع کننده به جرم
attempted murder	شروع به قتل عمد
post time	زمان شروع اسبدوانی
atemmpting the imposible	شروع به جرم محال
open fire	شروع به تیراندازی کردن
forcing	شروع به عمل یا کار
launching	شروع کردن حمله
knuckle down <idiom>	مشتاقانه شروع به کارکردن
launching	شروع یا اجرای یک برنامه
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom>	شروع به دعوی کردن
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
start up <idiom>	بازی را شروع کردن
commencement of employment	زمان شروع اشتغال
launches	شروع یا اجرای یک برنامه
forces	شروع به عمل یا کار
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
force	شروع به عمل یا کار
launches	شروع کردن حمله
get set <idiom>	آماده شروع شدن
playtime	موقع شروع نمایش
gambits	شروع بازی شطرنج
gambit	شروع بازی شطرنج
to start [for]	شروع کردن رفتن [به]
to start	شروع کردن به دویدن
start	آغاز [ابتدا] [شروع]
zero hour	ساعت شروع عملیات
to break into a run	شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
source	نقط ه اصلی یا شروع
self-starters	خودبخود شروع شونده
self-starter	خودبخود شروع شونده
launch	شروع کردن حمله
warm up	شروع کردن به کار
tune up	شروع باواز کردن
redoes	شروع مجدد از ابتدا
trailhead	نقطه شروع مسیر
track production	شروع تعقیب هدف
To start from scratch .	از هیچ شروع کردن
launched	شروع کردن حمله