Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (21 milliseconds)
English
Persian
launch
شروع کردن حمله
launched
شروع کردن حمله
launches
شروع کردن حمله
launching
شروع کردن حمله
Search result with all words
trigger
شروع کردن حمله یاکار
triggered
شروع کردن حمله یاکار
triggers
شروع کردن حمله یاکار
Other Matches
jump off
شروع حمله
launch an attack
شروع حمله
line of departure
خط شروع حمله
kick off
شروع حمله
launching area
منطقه شروع حمله
launch an attack
اجرای حمله شروع تک
thrust line
خط شروع حمله ناگهانی
launched
اجرای حمله شروع عملیات
launches
اجرای حمله شروع عملیات
launching
اجرای حمله شروع عملیات
launch
اجرای حمله شروع عملیات
start off
شروع کردن شروع شدن
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
ond shot
بیک حمله دریک حمله
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
attack
[on]
حمله کردن
[بر]
assailing
حمله کردن
assailed
حمله کردن بر
assails
حمله کردن
strikes
حمله کردن
attacks
حمله کردن بر
make at
حمله کردن
strike
حمله کردن
attacked
حمله کردن بر
launch an attack
حمله کردن
assailing
حمله کردن بر
assailed
حمله کردن
attacked
حمله کردن
assails
حمله کردن بر
to makea raid.on
حمله کردن بر
beset
حمله کردن
attack
حمله کردن
to fall on
حمله کردن
besets
حمله کردن
set about
حمله کردن به
thrusts
حمله کردن
to sweep down on
حمله کردن بر
attack
حمله کردن بر
to fallirrto a f.
حمله کردن
set
حمله کردن
snap at
حمله کردن
thrusting
حمله کردن
thrust
حمله کردن
to be down up
حمله کردن بر
assail
حمله کردن
assail
حمله کردن بر
to set at
حمله کردن به
attacks
حمله کردن
setting up
حمله کردن
sets
حمله کردن
to make a pounce
حمله کردن
set in
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
commencing
شروع کردن
commence
شروع کردن
commences
شروع کردن
commenced
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
embarked
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embark
شروع کردن
streek
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
to be kept at bay
بی نتیجه حمله کردن
pitch into
به خوراک حمله کردن
pop
حمله کردن ترکاندن
pops
حمله کردن ترکاندن
popped
حمله کردن ترکاندن
lay (light) into
<idiom>
حمله فیزیکی کردن
to take in rear
از پشت سر حمله کردن به
pebbles
باریگ حمله کردن
to torpedo
با اژدر حمله کردن
inveighs
با سخن حمله کردن
to assume the a
اول حمله کردن
submarine
با زیردریایی حمله کردن
inveigh
با سخن حمله کردن
inveighing
با سخن حمله کردن
foray
چپاول کردن حمله
pebble
باریگ حمله کردن
forays
چپاول کردن حمله
inveighed
با سخن حمله کردن
submarines
با زیردریایی حمله کردن
counterattack
حمله متقابل کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
warm up
شروع کردن به کار
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
tune up
شروع باواز کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
do up
شروع بکار کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
to start
شروع کردن به دویدن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
parrying
دفع کردن حمله حریف
to stab at any one
با خنجر به کسی حمله کردن
set on
پیش رفتن حمله کردن
To attack someone from the back.
از پشت به کسی حمله کردن
maraud
بقصد غارت حمله کردن
parries
دفع کردن حمله حریف
quarterback
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
quarterbacks
بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
parry
دفع کردن حمله حریف
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
A-bomb
با بمب اتمی حمله کردن
A-bombs
با بمب اتمی حمله کردن
parried
دفع کردن حمله حریف
plow into
<idiom>
باتمام نیرو حمله کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
attack
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
nuked
با سلاح اتمی حمله کردن
attacked
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
wade into
<idiom>
ملحق شدن بر،حمله کردن
rushed
حمله کردن هجوم با عجله
attacks
با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
nuke
با سلاح اتمی حمله کردن
nuking
با سلاح اتمی حمله کردن
nukes
با سلاح اتمی حمله کردن
to hang on the rear
برای حمله دنبال کردن
rabble
بااراذل و اوباش حمله کردن به
rushing
حمله کردن هجوم با عجله
rush
حمله کردن هجوم با عجله
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempts
قصد کردن شروع به جرم
to get to
شروع کردن دست گرفتن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
begins
اغاز نهادن شروع کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
attempt
قصد کردن شروع به جرم
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempted
قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaults
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
outflank
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaults
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
outflanked
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
assault
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assaulted
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
outflanks
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault
حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
outflanking
ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to pounce upon a bird
ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
feinting
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feints
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
flank
از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
flanked
از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com