English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English Persian
associate شریک کردن همدست
associated شریک کردن همدست
associates شریک کردن همدست
associating شریک کردن همدست
Other Matches
consociate همدست کردن
partnering شریک کردن شریک
partnered شریک کردن شریک
partners شریک کردن شریک
partner شریک کردن شریک
one's accomplice چغلی همدست خود را کردن
associates شریک کردن
associating شریک کردن
associate شریک کردن
associated شریک کردن
partaking شرکت کردن شریک شدن در
partakes شرکت کردن شریک شدن در
partaken شرکت کردن شریک شدن در
partake شرکت کردن شریک شدن در
yokefellow شریک شریک زندگی
lifted بلند کردن شریک رقص اززمین
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting بلند کردن شریک رقص اززمین
lifts بلند کردن شریک رقص اززمین
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
partners همدست
accessory همدست
confederate همدست
accomplices همدست
confederates همدست
accomplice همدست
cooperator همدست
partnering همدست
partnered همدست
accessary همدست
complice همدست
pals همدست
collaborators همدست
assistant همدست
partner همدست
collaborator همدست
assistants همدست
pal همدست
adjoint همدست
helpmeet همدست زن زن یاور
accessory to a riot همدست درفتنه
aid همدست بردست
aiding همدست بردست
aided همدست بردست
gangster همدست تبه کاران
gangsters همدست تبه کاران
conspirator همدست در توط ئه و فتنه
complier قبول کننده همدست
one's accomplice همدست خودرا لودادن
conspirators همدست در توط ئه و فتنه
fall in with <idiom> بابدکاران همدست شدن
whipper همدست شکارچی که تازی ها راباشلاق میراند
he was a partner with me با من شریک یا انباز بود شریک من بود
participator شریک
privy شریک
coparcener شریک
associating شریک
compatriots شریک
backer شریک
backers شریک
pals شریک
joint شریک
counterpart شریک
associated شریک
pardner شریک
companies شریک
partaker شریک
company شریک
accessory شریک
conpanion شریک
sharer شریک
associates شریک
counterparts شریک
compatriot شریک
associate شریک
coagent شریک
partnered شریک
consort شریک
consorts شریک
consorted شریک
participants شریک
participant شریک
copratner شریک
partnering شریک
partners شریک
partner شریک
pal شریک
consorting شریک
complier شریک
copartner شریک
accessorial شریک
participated شریک شدن
aider and abettor شریک در جرم
nominal partner شریک اسمی
half شریک ناقص
party طرف شریک
participants شریک در جرم
joint hands شریک شدن
joint heir شریک ارث
joint owner شریک ملک
chip in <idiom> شریک شدن
ostensible شریک اسمی
duumvir شریک مقام
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
abetter شریک جرم
participant شریک در جرم
conspirator شریک فتنه
partnering شریک شدن
devil's advocate شریک شیطان
coheir شریک ارث
participates شریک شدن
participate شریک شدن
devil's advocates شریک شیطان
corespondent شریک جرم
coheir شریک در ارث
fellow heir شریک ارث
partners شریک شدن
partnered شریک شدن
p in the second degree شریک جرم
particeps criminis شریک جرم
parcener شریک مشاع
fllowheir شریک ارث
conspirators شریک فتنه
fellow or foint heir شریک الارث
partner شریک شدن
cosignatory شریک در امضا
general partner شریک ضامن
cobelligerent شریک درتجاوز یا خصومت
sleeping partners شریک سرمایه رسان
jack on both sides شریک دزدورفیق قافله
accomplices شریک یامعاون جرم
accomplice شریک یا معاون جرم
to be an accessory to murder شریک در قتل بودن
part owners افراد شریک المال
silent partner شریک سرمایه رسان
coauthor شریک در تالیف ونگارش
sleeping partner شریک سرمایه رسان
enter into partnership with someone با کسی شریک شدن
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
directs مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یابدون شریک سوم
directed مستقیم یابدون شریک سوم
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
to p with others in something درچیزی بادیگران شریک شدن
life long شریک عمر مادام العمری
preemptor شریک دارای حق تقدم در خرید
partaking شریک شدن بهره داشتن
to be complicit in [with] something [در جرمی] شریک بودن [قانون ]
pools شریک شدن باهم اتحادکردن
partakes شریک شدن بهره داشتن
pool شریک شدن باهم اتحادکردن
partook شریک شدن سهم گرفتن
duumvir شریک رتبه حکومت دو نفری
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb> شریک دزد و رفیق قافله .
to become an accessory to a crime در جرمی شریک شدن [قانون ]
partaken شریک شدن بهره داشتن
partake شریک شدن بهره داشتن
pooled شریک شدن باهم اتحادکردن
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
corporative state حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
pacer شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
cohabitant شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
A man who pays promplty shares in others . <proverb> آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
king's evidence گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
coparcener شریک مشاع دارای حق مشاع
associate شریک شدن همراه شدن
associated شریک شدن همراه شدن
associates شریک شدن همراه شدن
associating شریک شدن همراه شدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com