Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (27 milliseconds)
English
Persian
wash
شستشو دادن
washed
شستشو دادن
washes
شستشو دادن
embrocate
شستشو دادن
imbathe
شستشو دادن
levigate
شستشو دادن
Search result with all words
wash
اب دادن شستشو
washed
اب دادن شستشو
washes
اب دادن شستشو
shampoo
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
shampoos
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
lavage
انجدان رومی شستشوی معده یازخم شستشو دادن
change (one's) mind
<idiom>
مغز کسی را شستشو دادن
Other Matches
ablutions
شستشو
bath
شستشو
laundered
شستشو
purification
شستشو
lavation
شستشو
washed
شستشو
laundering
شستشو
wash
شستشو
imbathe
شستشو
launder
شستشو
embrocation
شستشو
launders
شستشو
embrocations
شستشو
bathing
شستشو
washes
شستشو
cleaning
شستشو
ablution
شستشو
lotions
شستشو
scouring
شستشو
lotion
شستشو
washing
شستشو
elution
شستشو
bathed
شستشو
leaching
شستشو
souse
شستشو
lixiviation
شستشو
flush tank
حوضچه شستشو
rinser
شستشو کننده
imbathe
شستشو کردن
debenzolation
شستشو با بنزول
washable
قابل شستشو
cleaning room
اطاق شستشو
cleaning process
فرایند شستشو
washers
شستشو کننده
cleaning door
دریچه شستشو
water extraction
آبگیری
[پس از شستشو]
wash out
شستشو کردن
washer
شستشو کننده
to take a bath
شستشو کردن
abluent
شستشو دهنده
purification
شستشو تصفیه
acid leach
شستشو با اسید
ablutomania
وسواس شستشو
acid dip
شستشو با اسید
wash oil
روغن شستشو
bathe
استحمام کردن شستشو
dehydration
[آبگیری فرش پس از شستشو]
leaching
تصفیه بوسیله شستشو
bathes
استحمام کردن شستشو
rinses
با اب پاک کردن شستشو
tubber
گازر شستشو دهنده
lave
چکیدن شستشو کردن
wash out
محو کردن شستشو
rinse
با اب پاک کردن شستشو
rinsed
با اب پاک کردن شستشو
elutriation
شستشو با اب فرسایش انتخابی
sediment escape
ساختمانهای تخلیه و شستشو
wash away
با شستشو پاک کردن
scrubbing process
فرایند شستشو و تصفیه
wash off
با شستشو پاک کردن
back blowing
عمل شستشو و توسعه چاه
abstergent
شستشو دهنده ماده پاک کننده
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
lixiviate
تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی
bleaching materiel
پودر شستشو برای رفع الودگی عوامل شیمیایی
needle bath
شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
color fastness
درجه و میزان ثبات رنگ در مقابل نور و شستشو
raw wool
پشم خام
[پشمی که هیچگونه عملیات سفیدگری یا شستشو روی آن صورت نگرفته باشد.]
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
bleacher
کارگر پارچه سفیدکنی شستشو وسفیدکنی پارچه بلیط یا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی
sizing
آهارزنی
[گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
give it a good wash
خوب انرا شستشو بدهید خوب انرا بشویید
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
vat dyeing
رنگرزی خمی
[روشی جهت رنگرزی رنگینه هایی که براحتی در آب حل نمی شوند. الیاف رنگ شده به این طریق دارای مقاومت بالایی در مقابل شستشو و نور خورشید هستند و بیشتری برای پنبه و الیاف های سلولزی است.]
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com