Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
true north
شمال واقعی
Search result with all words
declination
مقدار تفاوت بین شمال واقعی و مغناطیسی
true track
تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
Other Matches
northing
عرض شمالی انحراف به سوی شمال شمال شبکه
cambridge equation
نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
northeast
شمال شرقی شمال شرق
north-east
شمال شرقی در شمال شرق
northwest
شمال غرب شمال غربی
north by cast
میان شمال و شمال شرقی
north west
شمال غرب شمال غربی
north east
شمال شرق شمال شرقی
north north east
میان شمال و شمال خاور
north-west
شمال غربی در شمال غرب
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter
ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
holarctic
وابسته به ناحیه قطب شمال منطقه قطب شمال
architecture proper
معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
north
شمال
north
در شمال
northerly
شمال
north
<adj.>
شمال
north west
شمال باختر
ina northerly direction
سوی شمال
northeastern
شمال شرقی
northbound
عازم شمال
northeastward
شمال شرقی
grid north
شمال شبکه
north-westerly
در شمال باختر
north east
در شمال خاور
north-westerly
شمال غربی
northerners
اهل شمال
northerner
اهل شمال
North Pole
قطب شمال
arctic
قطب شمال
north wind
باد شمال
northerly
به سمت شمال
northeast
شمال خاوری
north east
شمال خاور
north
باد شمال
north
روبه شمال
compass north
شمال مغناطیسی
north westerly
در شمال باختر
north westerly
شمال غربی
north-easterly
شمال شرقی
north-eastern
رو به شمال شرق
true north
شمال جغرافیایی
true north
شمال حقیقی
north-east
شمال شرق
north western
شمال غربی
north-western
شمال غربی
northwestern
شمال غربی
northern
ساکن شمال
magnetic north
شمال مغناطیسی
north-west
شمال غرب
compass rose
شمال نما
northwest
شمال باختری
epsilon bootis
رایت شمال
northwardly
سوی شمال
the north pole
قطب شمال
north-eastern
از شمال خاوری
arcturus
نگهبان شمال
north easterly
شمال شرقی
NW
شمال غربی
Libya
شمال افریقا
northward
بسوی شمال شمالا
ice foot
دیواره یخ درنواحی شمال
magnetic north pole
قطب شمال مغناطیسی
compass north
شمال قطب نما
celestial north pole
قطب شمال عالم
ina northerly direction
بطرف شمال شمالا
north easter
باد شمال خاور
northernmost
دورترین محل در شمال
NW
مخفف شمال غرب
Flemish Mannerism
انقلاب شمال اروپا
north-eastern
به سوی شمال شرق
upstater
اهل شمال استان
north light roof
بام شمال نور
northwardly
بطرف شمال شمالی
north wester
باد شمال باختر
northeaster
باد شمال خاوری
northeaster
نسیم شمال شرقی
northeastern
مربوط به شمال شرقی
northeastward
بطرف شمال شرقی
norther
بیشتر بطرف شمال
northwards
بسوی شمال شمالا
northwester
باد شمال غربی
northwester
طوفان شمال غربی
northwestwards
بطرف شمال غربی
rubicon
رودی در شمال ایتالیا
smew
مرغابی شمال اروپاواسیا
Arctic Circle
مدار قطب شمال
Nordic
وابسته به شمال اروپا
actuals
واقعی
card-carrying
واقعی
veridical
واقعی
very
واقعی
literal
واقعی
unfeigned
واقعی
positive
واقعی
righting
واقعی
objective
واقعی
McCoy
واقعی
real
واقعی
concrete
: واقعی
veritable
واقعی
ex post
واقعی
ex post saving
واقعی
virtual
واقعی
right
واقعی
factual
واقعی
essential
واقعی
lifelike
واقعی
essentials
واقعی
veracious
واقعی
actual
واقعی
factually
واقعی
true life
واقعی
righted
واقعی
objectives
واقعی
barbary
کشوران اسلامی شمال افریقا
euroclidon
بادطوفانی شمال شرقی درمدیترانه
moored
اهل شمال افریقا مسلمان
moorish
وابسته به اهالی شمال افریقا
piedmont
ناحیهای در شمال غربی ایتالیا
narwhale
نهنگ دریایی قطب شمال
polar
وابسته به قطب شمال وجنوب
narwhal
نهنگ دریایی قطب شمال
narwal
نهنگ دریایی قطب شمال
moors
اهل شمال افریقا مسلمان
lemming
موش صحرایی قطب شمال
arctic
وابسته بقطب شمال سرد
moor
اهل شمال افریقا مسلمان
uptown
واقع در محلات شمال شهر
low dutch
زبان شمال المان و هلندی
steelhead
ماهی ازاد شمال امریکا
lemmings
موش صحرایی قطب شمال
real numbers
اعداد واقعی
true form
فرم واقعی
never-never
غیر واقعی
real mode
حالت واقعی
true
واقعی حقیقی
truer
واقعی حقیقی
truest
واقعی حقیقی
real memory
حافظه واقعی
airy-fairy
غیر واقعی
true power
توان واقعی
true slump
نشست واقعی
realizes
واقعی کردن
realizing
واقعی کردن
true vertical
قائم واقعی
true complement
متمم واقعی
insubstantial
غیر واقعی
down-to-earth
حقیقی واقعی
down to earth
حقیقی واقعی
never-never land
غیر واقعی
matter-of-fact
بطور واقعی
real assets
دارائیهای واقعی
real anxiety
اضطراب واقعی
true complement
مکمل واقعی
real
واقعی موجود
real address
آدرس واقعی
real score
نمره واقعی
real sector
بخش واقعی
real storage
انباره واقعی
real value
ارزش واقعی
out of pocket expenses
هزینه واقعی
matter of fact
بطور واقعی
real income
درامد واقعی
real fluid
سیال واقعی
real earnings
درامدهای واقعی
real costs
هزینههای واقعی
real capital
سرمایه واقعی
genuine
واقعی حقیقی
objective data
دادههای واقعی
objective value
ارزش واقعی
real wage
مزد واقعی
put ineffect
واقعی کردن
fulfill
[American]
واقعی کردن
actual self
خود واقعی
execute
واقعی کردن
actual saving
پس انداز واقعی
actual price
قیمت واقعی
actual parameter
پارامتر واقعی
carry out
واقعی کردن
actual loss
زیان واقعی
actual load
بار واقعی
bring inbeing
واقعی کردن
make a reality
واقعی کردن
put into practice
واقعی کردن
put into effect
واقعی کردن
implement
واقعی کردن
carry ineffect
واقعی کردن
put inpractice
واقعی کردن
carry into effect
واقعی کردن
make something happen
واقعی کردن
actualise
[British]
واقعی کردن
very
واقعی فعلی
actualize
واقعی کردن
actual velocity
سرعت واقعی
bring into being
واقعی کردن
actual key
کلید واقعی
realised
واقعی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com