English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (14 milliseconds)
English Persian
float شناور بودن
floated شناور بودن
floats شناور بودن
Search result with all words
float شناور شدن شناور بودن
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated شناور شدن شناور بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats شناور شدن شناور بودن
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
hover پلکیدن شناور واویزان بودن
hovered پلکیدن شناور واویزان بودن
hovers پلکیدن شناور واویزان بودن
deadman's float شناور بودن با دستهای باز
Other Matches
floating base ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
iceberg کوه یخ شناور توده یخ شناور
icebergs کوه یخ شناور توده یخ شناور
gulls هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
gull هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
ballcock شناور
bouyant foundation پی شناور
ballcocks شناور
floating شناور
floats شناور
buoyant شناور
pontoon پل شناور
above water <adj.> شناور
floated شناور
drift ice یخ شناور
pack ice یخ شناور
float bridge پل شناور
float شناور
afloat شناور
floating fundation پی شناور
nectonic شناور
free swimming شناور
floating bridge پل شناور
on the float شناور
vessels شناور
flying bridge پل شناور
vessel شناور
pontoons پل شناور
floaty شناور
floated شناور شدن
float guage اشل شناور
barges تراده شناور
wafting شناور ساختن
wafted شناور ساختن
phytoplankton گیاهان شناور
float شناور شدن
plunge valve سوپاپ شناور
plunger piston پیستون شناور
waft شناور ساختن
pontoon bridge پل شناور قایقی
icebergs توده یخ شناور
iceberg توده یخ شناور
bays پل رابط در پل شناور
bouyant foundation پایه شناور
bouyancy pump پمپ شناور
adrift شناور مهارشده
natatores مرغان شناور
baying پل رابط در پل شناور
vessel یگان شناور
life bouy رهنمای شناور
vessels یگان شناور
barge تراده شناور
barged تراده شناور
wafts شناور ساختن
levitative شناور در هوا
nekton جانور شناور
bay پل رابط در پل شناور
bayed پل رابط در پل شناور
antisurface ضد ناوهای شناور
carburetor float شناور کاربراتور
oil slick نفت شناور
buoyed رهنمای شناور
buoyed جسم شناور
buoyed شناور ساختن
buoyed راهنمای شناور در اب
buoying رهنمای شناور
buoying جسم شناور
buoying شناور ساختن
buoys رهنمای شناور
buoys جسم شناور
buoys شناور ساختن
buoys راهنمای شناور در اب
floats شناور شدن
buoy راهنمای شناور در اب
buoy شناور ساختن
floating point ممیز شناور
floating point با ممیز شناور
floating gyro ژایرو شناور
floating grid شبکه شناور
floating dock حوض شناور
floe تخته یخ شناور
plunger پیستون شناور
plungers پیستون شناور
lifebuoy گوی شناور
lifebuoys گوی شناور
immersion heater اب گرم کن شناور
immersion heaters اب گرم کن شناور
floating charactep دخشه شناور
buoy رهنمای شناور
buoy جسم شناور
floating audress نشانی شناور
dipping enamel لعاب شناور
drifting mine مین شناور
boom دستگاه شناور
boomed دستگاه شناور
booming دستگاه شناور
booms دستگاه شناور
dipping varnish لاک شناور
floating mine مین شناور
fluxed electrode الکترود شناور
dipped electrode الکترود شناور
floating aquatics ابزیان شناور
pontoon اسکله شناور
pontoon طراده شناور
buoying راهنمای شناور در اب
pontoons اسکله شناور
pontoons طراده شناور
float into position شناور شدن
ice field یخزار یخ شناور
floater جسم شناور
immersion thermometer دماسنج شناور
oil slicks نفت شناور
float valve دریچه شناور
swim شناور شدن
submersible pump پمپ شناور
swims شناور شدن
float well چاه شناور
zooplankton جانوران شناور
float test ازمون شناور
submergible pump پمپ شناور
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
popper طعمه شناور ماهیگیری
buoyant mine case جعبه مین شناور
consolidated pack ice مجموعه یخهای شناور
floating point arithmetic حساب ممیز شناور
floating point constant ثابت ممیز شناور
rafts دسته الوار شناور بر اب
floating base پایگاه شناور دریایی
floating point number عدد با ممیز شناور
floating point operation عملیات ممیز شناور
floating point operation عملکردبا ممیز شناور
floating rate of exchange نرخ شناور ارز
poppers طعمه شناور ماهیگیری
floating point representation نمایش با ممیز شناور
light buoy راهنمای شناور چراغدار
floating drydock حوضچه شناور خشک
back float شناور شدن روی اب
wrecks شناور غرق شده
wrecking شناور غرق شده
wreck شناور غرق شده
drift fishing ماهیگیری از قایق شناور
plungers شناور کاربوراتور غوطه ور
bottom mine مین شناور عمقی
plunger شناور کاربوراتور غوطه ور
natant شناور یامتحرک دراب
watching mine مین شناور در سطح اب
floating exchange rate نرخ شناور ارز
floating point rutine روال ممیز شناور
popping plug طعمه ماهیگیری شناور
power driven vessel یگان شناور موتوری
floating point ممیز شناور [ریاضی]
plunge battery باتری با الکترد شناور
snagline mine مین با شاخک شناور
submersible غوطه ور شناور زیرابی
short scope buoy بویه شناور قائم
floats روی اب نگهداشتن شناور
raft دسته الوار شناور بر اب
floated روی اب نگهداشتن شناور
float روی اب نگهداشتن شناور
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
floating point notation نشان گذاری با ممیز شناور
drifts جسم شناور برف باداورده
floats شناور ساختن روی اب ایستادن
buoyage تنطیم محل راهنماهای شناور
release sinker رها کننده مین شناور
floated شناور ساختن روی اب ایستادن
float شناور ساختن روی اب ایستادن
chess سطح شیب دار پل شناور
drifting جسم شناور برف باداورده
lily pad برگ شناور زنبق ابی
floating point number اعداد ممیز شناور [ریاضی]
immersed غوطه ور کردن شناور نمودن
drifted جسم شناور برف باداورده
immerse غوطه ور کردن شناور نمودن
bouquet mine نوعی مین شناور خوشهای
drift جسم شناور برف باداورده
floating island جزیره شناور ومصنوعی شیرینی
center of buoyancy مرکزتعادل اتصال وسایل شناور
immersing غوطه ور کردن شناور نمودن
immerses غوطه ور کردن شناور نمودن
floating dock حوضچه شناور تعمیر کشتی
wreck vessel شناور کشتی غرق شده
wafter چیز شناور بر روی هوایا اب
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
floated جسم شناور بر روی اب سوهان پهن
spur shore دفرای شناور الواراتصال ناو به اسکله
phytoplankton زندگی گیاهان شناور بر سطح دریا
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com