Dictiornary-Farsi | شکایت کنان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 158 (8 milliseconds)

English	Persian
grumblingly	شکایت کنان


Other Matches

rejoicingly	شادی کنان وجد کنان
inquiringly	تحقیق کنان پرسش کنان
vacillatingly	دل دل کنان
murmuringly	غر غر کنان
afoam	کف کنان
mutteringly	من من کنان
lingeringly	فس فس کنان
mockingly	ریشخند کنان
minaciously	تهدید کنان
lurkingly	کمین کنان
murmuringly	ناله کنان
flashily	جلوه کنان
on the run	شلوق کنان
pantingly	ارزو کنان
ponderingly	اندیشه کنان
poutingly	لب کلفت کنان
procrastinatingly	تعلل کنان
pulingly	ناله کنان
ragingly	شورش کنان
louringly	اخم کنان
loiteringly	درنگ کنان
groaningly	ناله کنان
fawningly	مداهنه کنان
exultingly	خوشی کنان
exultantly	خوشی کنان
whiningly	ناله کنان
glozingly	تاویل کنان
gyringly	گردش کنان
haltingly	تامل کنان
insinuatingly	اشاره کنان
insultingly	توهین کنان
intriguingly	دسیسه کنان
jumpingly	پرش کنان
lingeringly	درنگ کنان
lingeringly	معطل کنان
railingly	بدحرفی کنان
refelectingly	اندیشه کنان
twittingly	سرزنش کنان
wonderingly	تعجب کنان
saunteringly	ولگردی کنان
scoffingly	ریشخند کنان
wailingly	ناله کنان
wailingly	شیون کنان
mincingly	ناز کنان
vituperatively	سرزنش کنان
surprisedly	تعجب کنان
menacingly	تهدید کنان
under one's breath <idiom>	نجوا کنان
rejoicingly	خوشی کنان
remonstratingly	نکوهش کنان
remonstratingly	تعرض کنان
repinningly	لندلند کنان
questioningly	پرسش کنان
reprovingly	سرزنش کنان
jokingly	شوخی کنان
sneeringly	ریشخند کنان
cock-a-hoop	شادی کنان
they returned in triumph	شادی کنان برگشتند
dramatis personoe	صورت بازی کنان
friskiest	جست وخیز کنان
revilingly	بدگویان فحاشی کنان
frisky	جست وخیز کنان
friskier	جست وخیز کنان
jumpingly	جست وخیز کنان
repinningly	ناله کنان بادلتنگی
at pause	مکث کنان خاموش
interposingly	مداخله کنان بطور معترضه
wedding party	مجلس عروسی یا عقد کنان
on the run	بهر سو دوان دوندگی کنان
skip	رقص کنان حرکت کردن
the miner's f.	اتحادیه یاپیمان کان کنان
skipped	رقص کنان حرکت کردن
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
fleeringly	استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
skips	رقص کنان حرکت کردن
plaints	شکایت
i heard him	شکایت
moaning	شکایت
protest	شکایت
groans	شکایت
groaning	شکایت
groaned	شکایت
groan	شکایت
complaint	شکایت
moans	شکایت
moaned	شکایت
moan	شکایت
protested	شکایت
plaint	شکایت
grievance	شکایت
gripe	شکایت
protests	شکایت
protesting	شکایت
sued	شکایت کردن
sues	شکایت کردن
grievance	موضوع شکایت
suing	شکایت کردن
complain	شکایت کردن
bitch	شکایت کردن
sue	شکایت کردن
to lodge a complaint	شکایت کردن
bitching	شکایت کردن
bitches	شکایت کردن
denunciation	اتهام شکایت
bitched	شکایت کردن
denunciations	اتهام شکایت
complained	شکایت کردن
murmurs	شکایت شایعات
complaining against injustice	شکایت کردن
cross bill	شکایت متقابل
murmuring	شکایت شایعات
murmured	شکایت شایعات
murmur	شکایت شایعات
lodge a complaint	شکایت کردن
lodge an a appeal	شکایت کردن
gravamen	اصل شکایت
complaining	شکایت کردن
complains	شکایت کردن
discontent	گله شکایت
sues	به دادگاه شکایت کردن
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
squawk about <idiom>	شکایت درموردچیزی داشتن
Stop complaining.	[اینقدر] شکایت نکن.
petitions	شکایت کردن دادخواست
suing	به دادگاه شکایت کردن
sued	به دادگاه شکایت کردن
i hear him complain	میشنوم که شکایت می کنند
he complained with reason	بیخود شکایت نمیکرد
grounded (his complaint was not grounded	شکایت او بی اساس بود
sue	به دادگاه شکایت کردن
repine	شکایت کردن شکوه
petitioning	شکایت کردن دادخواست
petitioned	شکایت کردن دادخواست
petition	شکایت کردن دادخواست
gravamen	شکایت رسمی شکوائیه
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
inform against someone	از دست کسی شکایت کردن
to inform against someone	شکایت پیش کسی بردن
rumbles	چیز پرسر و صدا شکایت
rumble	چیز پرسر و صدا شکایت
take one's own medicine <idiom>	پذیرش محاکمه بدون شکایت
rumbled	چیز پرسر و صدا شکایت
look a gift horse in the mouth <idiom>	شکایت از هدیهای که کامل نیست
griper	کسیکه مرتب شکایت میکند
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to rumble on [British E]	ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
fin de non recevoir	رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to redress any one's grievance	شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to sue somebody for libel [slander]	از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
whisperingly	به نجوا نجوا کنان سر گوشی اهسته
to make a complaint [about]	شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
perdu or due	درحال کمین کمین کنان
gulpingly	غورت غورت کنان
pulingly	جیک جیک کنان

grumblingly

شکایت کنان