Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
fracture
شکستن شکافتن
fractured
شکستن شکافتن
fractures
شکستن شکافتن
fracturing
شکستن شکافتن
Other Matches
forcing
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pips
شکستن شکستن وبازشدن
pipping
شکستن شکستن وبازشدن
pipped
شکستن شکستن وبازشدن
pip
شکستن شکستن وبازشدن
excision
شکافتن
cleaves
شکافتن
dispart
شکافتن
splintering
شکافتن
unseamn
شکافتن
scarify
از رو شکافتن
chink
شکافتن
chinked
شکافتن
chinking
شکافتن
chinks
شکافتن
cleave
شکافتن
penetract
شکافتن
to drive a wedding into
شکافتن
cleaved
شکافتن
rive
شکافتن
splinters
شکافتن
pierces
شکافتن
breakthrough
شکافتن
to undo woven fabric
شکافتن
rip
شکافتن
breakthroughs
شکافتن
pierce
شکافتن
ripped
شکافتن
fission
شکافتن
splintered
شکافتن
splinter
شکافتن
rips
شکافتن
split
شکافتن
cleavage
عمل شکافتن
cleavage
شکافتن سنگ
pierce the block
شکافتن دفاع
cleavages
عمل شکافتن
cleavages
شکافتن سنگ
splitting
شکافتن شکافتگی
iridotomy
شکافتن عنبه
cleaves
شکافتن سلول
hackle
از هم بازکردن شکافتن
cleaved
شکافتن سلول
cleave
شکافتن سلول
split
دوبخشی شکافتن
wedging
با گوه شکافتن
wedges
با گوه شکافتن
opening
شکافتن دفاع
wedged
با گوه شکافتن
wedge
با گوه شکافتن
openings
شکافتن دفاع
slits
چاک دادن شکافتن
rifts
چاک دادن شکافتن
slats
پرتاب شدن شکافتن
slat
پرتاب شدن شکافتن
rift
چاک دادن شکافتن
slit
چاک دادن شکافتن
thoracotomy
عمل جراحی شکافتن جدارسینه
rupture
شکافتن و سوراخ کردن به طور دایرهای
ruptures
شکافتن و سوراخ کردن به طور دایرهای
laparotomy
شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری
rupturing
شکافتن و سوراخ کردن به طور دایرهای
hydroplane
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplaned
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplanes
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hydroplaning
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
to break rank
صف شکستن
to break open
شکستن
to break apart
شکستن
to break a
شکستن
split up
شکستن
to fall apart
در هم شکستن
crushes
شکستن
crushed
شکستن
cracking
شکستن
to break to pieces
شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
dishallow
شکستن
fly asunder
شکستن
infract
شکستن
infraction
شکستن
deflects
شکستن
deflecting
شکستن
deflected
شکستن
deflect
شکستن
to hew asunder
شکستن
to fly asunder
شکستن
crush
شکستن
disobeys
شکستن
break
شکستن
hewn
شکستن
fraction
شکستن
fractions
شکستن
nicks
شکستن
nicking
شکستن
nicked
شکستن
fractures
شکستن
fracturing
شکستن
chopped
شکستن
chop
شکستن
fractured
شکستن
breaks
شکستن
fracture
شکستن
disobey
شکستن
disruptions
شکستن
disobeyed
شکستن
disobeying
شکستن
disruption
شکستن
pierce
شکستن
pierces
شکستن
nick
شکستن
cleave
شکستن ورامدن
brittle fracture
شکستن از تردی
deblock
شکستن کنده
housebreak
حرز را شکستن
vanquishing
درهم شکستن
vanquishes
درهم شکستن
vanquished
درهم شکستن
vanquish
درهم شکستن
break down
درهم شکستن
cleaves
شکستن ورامدن
cleaved
شکستن ورامدن
refracts
بر گرداندن شکستن
breaks
شکستن موج
crashing
درهم شکستن
to bruise somebody
دل کسی را شکستن
crashed
درهم شکستن
crashingly
درهم شکستن
to crack an egg
تخمی را شکستن
to break one's leg
شکستن ساق پا
to break one's promise
شکستن عهدوقول
break
شکستن موج
unseal
مهرچیزی را شکستن
0To break thru a blockade ( siege ) .
محاصره را شکستن
refracting
بر گرداندن شکستن
refracted
بر گرداندن شکستن
refract
بر گرداندن شکستن
crash
درهم شکستن
beat a record
حد نصاب را شکستن
abjured
سوگند شکستن
overwhelm
درهم شکستن
slash
قیمت را شکستن
slashed
قیمت را شکستن
overwhelmed
درهم شکستن
slashes
قیمت را شکستن
scrunched
درهم شکستن
overwhelms
درهم شکستن
scrunch
درهم شکستن
crashes
درهم شکستن
abjures
سوگند شکستن
abjure
سوگند شکستن
perjuring
عهد شکستن
perjures
عهد شکستن
abjuring
سوگند شکستن
crush
باصدا شکستن
perjure
عهد شکستن
scrunches
درهم شکستن
crushes
باصدا شکستن
scrunching
درهم شکستن
crushed
باصدا شکستن
smites
خرد کردن شکستن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
To feel on top of the world.
با دم خود گردو شکستن
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
smiting
خرد کردن شکستن
smite
خرد کردن شکستن
violate
شکستن نقض کردن
violated
شکستن نقض کردن
violates
شکستن نقض کردن
to bruise somebody
قلب کسی را شکستن
shatters
داغان کردن شکستن
knap
ضربه زدن شکستن
smash
خرد کردن شکستن
edman degradation technique
شکستن به روش ادمن
stave
شکستن ریزش کردن
fission
شکستن هسته اتمی
shatter
داغان کردن شکستن
fissionable
قابل شکستن وتقسیم
elision
باقوه مکانیکی شکستن
smashes
خرد کردن شکستن
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
to break in
شاخ شکستن سوغان
smash
شکست دادن درهم شکستن
section out
شکستن موج بطور ناهموار
shards
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
age
شکستن جسم با فشارهای مکرر
fissional
وابسته به شکستن هسته اتم
ages
شکستن جسم با فشارهای مکرر
shiwari
شکستن اجسام سخت درکاراته
smashes
شکست دادن درهم شکستن
shard
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
to collapse
درهم شکستن
[مذاکره یا فرضیه]
To break down the enemys resistance.
مقاومت دشمن رادرهم شکستن
To bite the hand that feeds one .
نمک راخوردن ونمکدان شکستن
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
battering ram
میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com