Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
Other Matches
marriages
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
ازدواج پیمان ازدواج
affiance
پیمان ازدواج
forcing
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
brucsels treaty organization
سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pipped
شکستن شکستن وبازشدن
pipping
شکستن شکستن وبازشدن
pips
شکستن شکستن وبازشدن
pip
شکستن شکستن وبازشدن
contract
پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
marriage
ازدواج
marriages
ازدواج
hymens
ازدواج
hymen
ازدواج
marriageable age
ازدواج
spousal
ازدواج
matrimony
ازدواج
civil marriages
ازدواج محضری
wive
ازدواج کردن
gamophobia
ازدواج هراسی
wedded
وابسته به ازدواج
wedded
ازدواج کرده
dissolution of marriage
انحلال ازدواج
civil marriage
ازدواج محضری
registration of marriage
ثبت ازدواج
marriages of convenience
ازدواج مصلحتی
marriage of convenience
ازدواج مصلحتی
marries
ازدواج کردن
intermarriage
ازدواج با خویشاوندان
single
ازدواج نکرده
matrimonial
مربوط به ازدواج
matrimony
ازدواج نکاح
A marriage of convenience .
ازدواج مصلحتی
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
tie the knot
<idiom>
ازدواج کردن
match
ازدواج زورازمایی
matches
ازدواج زورازمایی
marry
ازدواج کردن
sole
ازدواج نکرده
mesalliance
ازدواج با زیردستان
temporary marriage
ازدواج موقت
joins
ازدواج کردن
marriage bed
قباله ازدواج
marriage line
گواهینامه ازدواج
join
ازدواج کردن
joined
ازدواج کردن
marriage registry
دفتر ازدواج
married under a contract unlimited perio
ازدواج کردن
soles
ازدواج نکرده
wedder
ازدواج کننده
remarriage
ازدواج مجدد
remarriages
ازدواج مجدد
nullity of marriage
بطلان ازدواج
post nuptial
بعد از ازدواج
to take to wife
ازدواج کردن با
misogamy
بیزاری از ازدواج
misogamist
بیزار از ازدواج
termination of marriage
فسخ ازدواج
misogamy
ازدواج ستیزی
premarital
پیش از ازدواج
mismatch
ازدواج ناجور
break up of the a proposed marriage
به هم خوردن ازدواج احتمالی
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
nubile
قابل ازدواج و همسری
celibacy
بی شوهری امتناع از ازدواج
newlywed
تازه ازدواج کرده
matchmakers
دلال یا دلاله ازدواج
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
endogamy
رسم ازدواج قبیلهای
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
matchmaker
دلال یا دلاله ازدواج
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
pierce
شکستن
to break a
شکستن
crush
شکستن
deflects
شکستن
to break apart
شکستن
to break open
شکستن
to break rank
صف شکستن
to break to pieces
شکستن
crushed
شکستن
crushes
شکستن
to fly asunder
شکستن
pierces
شکستن
deflect
شکستن
hewn
شکستن
disobeys
شکستن
disobeying
شکستن
disobeyed
شکستن
disobey
شکستن
disruptions
شکستن
disruption
شکستن
deflected
شکستن
split up
شکستن
deflecting
شکستن
to hew asunder
شکستن
fractions
شکستن
fractured
شکستن
fracture
شکستن
breaks
شکستن
break
شکستن
nicked
شکستن
fraction
شکستن
nick
شکستن
nicking
شکستن
dishallow
شکستن
infract
شکستن
fly asunder
شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
fractures
شکستن
chop
شکستن
cracking
شکستن
fracturing
شکستن
to fall apart
در هم شکستن
infraction
شکستن
nicks
شکستن
chopped
شکستن
annul a marriage
عقد ازدواج را فسخ کردن
medical fitness for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
levirate
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
hetaerism
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
in law
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
perjures
عهد شکستن
perjuring
عهد شکستن
perjure
عهد شکستن
slash
قیمت را شکستن
slashed
قیمت را شکستن
slashes
قیمت را شکستن
0To break thru a blockade ( siege ) .
محاصره را شکستن
break down
درهم شکستن
housebreak
حرز را شکستن
brittle fracture
شکستن از تردی
unseal
مهرچیزی را شکستن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
abjuring
سوگند شکستن
abjures
سوگند شکستن
abjured
سوگند شکستن
abjure
سوگند شکستن
deblock
شکستن کنده
beat a record
حد نصاب را شکستن
overwhelmed
درهم شکستن
refract
بر گرداندن شکستن
refracted
بر گرداندن شکستن
cleaves
شکستن ورامدن
cleave
شکستن ورامدن
refracting
بر گرداندن شکستن
refracts
بر گرداندن شکستن
break
شکستن موج
overwhelm
درهم شکستن
vanquishes
درهم شکستن
vanquishing
درهم شکستن
vanquished
درهم شکستن
vanquish
درهم شکستن
overwhelms
درهم شکستن
to bruise somebody
دل کسی را شکستن
fractured
شکستن شکافتن
breaks
شکستن موج
scrunch
درهم شکستن
scrunched
درهم شکستن
crashes
درهم شکستن
to crack an egg
تخمی را شکستن
to break one's leg
شکستن ساق پا
crush
باصدا شکستن
crushed
باصدا شکستن
crashed
درهم شکستن
crash
درهم شکستن
crashing
درهم شکستن
scrunching
درهم شکستن
fracture
شکستن شکافتن
crushes
باصدا شکستن
fracturing
شکستن شکافتن
fractures
شکستن شکافتن
scrunches
درهم شکستن
cleaved
شکستن ورامدن
crashingly
درهم شکستن
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to get somebody paired off with somebody
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
Congratrlation on your marriage .
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
bastard eigne
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
morganatic
ازدواج کننده باپست تراز خود
intermarriage
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
smash
خرد کردن شکستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com