Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
framentary	شکسته ناقص
Search result with all words
fragmentarily	بطور شکسته یا ناقص
Other Matches
telescopic	دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
running hand	خط شکسته
shakier	شکسته
shakiest	شکسته
shaky	شکسته
heartbroken	دل شکسته
wrecked	شکسته
zigzags	شکسته
zigzagging	شکسته
zigzagged	شکسته
zigzag	شکسته
downhearted	دل شکسته
fracted	شکسته
in pieces	شکسته
fragmental	شکسته
cursive	خط شکسته
heart broken	دل شکسته
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
broken	شکسته
disrupted	شکسته
fragmentary	شکسته
heartsick	دل شکسته
wrecked	کشتی شکسته
split screen	صفحه شکسته
orthopedics	شکسته بندی
shard	کوزه شکسته
cauliflower ear	گوش شکسته
split-screen	صفحه شکسته
doddered	شکسته سست
cold short	شکسته سرد
raddled	شکسته شده
wrech	کشتی شکسته
crushed stone	سنگ شکسته
osteopathist	شکسته بند
shards	کوزه شکسته
castway	کشتی شکسته
bone setter	شکسته بند
bonesetter	شکسته بند
red short	شکسته سرخ
shatters	قطعات شکسته
shatter	قطعات شکسته
orthopaedics	شکسته بندی
sherd	کوزه شکسته
bone setting	شکسته بندی
broken	شکسته شده
distort	شکسته شدن
distorts	شکسته شدن
broken stone	سنگ شکسته
to run upon the rocks	شکسته شدن
deject	دل شکسته کردن
hot short	شکسته گرم
punctured	شکسته شدن
punctures	شکسته شدن
flinders	قطعات شکسته
a broken arm	بازوی شکسته
modesty	شکسته نفسی
giant circle	افتاب شکسته
german giant swing	افتاب شکسته
fyloft	صلیب شکسته
puncture	شکسته شدن
haken kreuz	صلیب شکسته
angle bracket	پرانتز شکسته
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
chevron	پرانتز شکسته
fracturing	سطح شکسته
ballast	مصالح شکسته
puncturing	شکسته شدن
taxis	شکسته بندی
pointed bracket	پرانتز شکسته
fracture	سطح شکسته
fractured	سطح شکسته
fractures	سطح شکسته
incorrect	ناقص
skimpy	ناقص
meagre	ناقص
incomplete flower	گل ناقص
rudimental	ناقص
roughcast	ناقص
inconsummate	ناقص
mutilated	ناقص
inadequate	ناقص
half-baked	ناقص
imperfective	ناقص
imperfect	ناقص
deficient	ناقص
violators	ناقص
violator	ناقص
rudimentary	ناقص
incomplete	ناقص
imcomplete	ناقص
mutilates	ناقص
faulty	ناقص
malformed	ناقص
shortest	ناقص
shorter	ناقص
mutilate	ناقص
mutilating	ناقص
defective	ناقص
short	ناقص
in defect	ناقص
unperfect	ناقص
stickit	ناقص
manque	ناقص
cast away	کشتی شکسته مطرود
jargon	سخن دست و پا شکسته
refract	شکسته شدن نور
brokenly	بطور شکسته یا بریده
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
brick ballast	مصالح شکسته اجری
infirmly	بطور علیل یا شکسته
bowed down by grief	شکسته شده ازغم
agmatology	علم شکسته بندی
chippings	سنگ شکسته ریز
pulled	شکسته شده افتاده
shipwrecks	کشتی شکسته شدن
splint	وسایل شکسته بندی
splint	چوب شکسته بندی
refracted	شکسته شدن نور
refracting	شکسته شدن نور
refracts	شکسته شدن نور
shipwreck	کشتی شکسته شدن
stone ballast	مصالح شکسته سنگی
humblest	شکسته نفسی کردن
humble	شکسته نفسی کردن
to humble oneself	شکسته نفسی کردن
zircon	سخن دست و پا شکسته
ballast	شن ریزی مصالح شکسته
potsherd	تکه سفال شکسته
shipwrecked	کشتی شکسته شدن
half baked	ناپخته ناقص
flawed	معیوب ناقص
faulty switching	سوئیچینگ ناقص
faulty design	طرح ناقص
imperfect competition	رقابت ناقص
incomplete breakdown	شکست ناقص
erectio deficiens	نعوظ ناقص
incomplete induction	استقراء ناقص
demonish	ناقص کردن
defectively	بطور ناقص
imcomplete ditch	گود ناقص
incapacious	بی گنجایش ناقص
in my poor opinion	بعقیده ناقص من
half truth	حقیقت ناقص
frustum	مخروط ناقص
frustum	هرم ناقص
in my poor opinion	بعقل ناقص من
hemiplegia	فلج ناقص
half	بطور ناقص
imperfect market	بازار ناقص
half	شریک ناقص
deficiently	بطور ناقص
imperfectly	بطور ناقص
paresis	فلج ناقص
moon calf	خلقت ناقص
lack	ناقص بودن
misshapen	ناقص الخلقه
lacked	ناقص بودن
lacks	ناقص بودن
deformed	ناقص شده
mooncalf	ناقص الخلقه
mutilator	ناقص کننده
nubbin	میوه ناقص
misfiring	احتراق ناقص
paralysis	سکته ناقص
truncation	ناقص سازی
annular eclipse	خسوف ناقص
blastie	ناقص الخلقه
ill	بطور ناقص
ill-	بطور ناقص
ills	بطور ناقص
wanting in reason	ازعقل ناقص
miscreation	خلقت ناقص
truncated distribution	توزیع ناقص
paraparesis	فلج ناقص پا
missed approach	فرود ناقص
apoplexy	سکتهء ناقص
tracheid	اوند ناقص
to put in rime	قافیه ناقص
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
whitewater	قسمت اشفته موج شکسته
to feel humbled	احساس شکسته نفسی کردن
swastika	صلیب شکسته المان نازی
wrech	شکسته یا خراب شدن کشتی
to be humbled	احساس شکسته نفسی کردن
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked	باقی مانده ازکشتی شکسته
overshoot	فرود ناقص هواپیما
fragmentary	ریز شده ناقص
market imperfection	ناقص بودن بازار
miscreate	ناقص الخلقه ساختن
to do by halves	ناقص انجام دادن
overshooting	فرود ناقص هواپیما
mutilating	ناقص یا فلج کردن
sketchier	از روی عجله ناقص
sketchily	از روی عجله ناقص
stepped thread	کولاس پیچی ناقص
stepped thread	پیچ ناقص کولاس
parachromatopsia	رنگ کوری ناقص
parachromopsia	رنگ کوری ناقص

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com